معمولا کارها و اقدامات کوچیک را جدی نمیگرفتم. همیشه دنبال برداشتن قدمهای بزرگ بودم.
بین برداشتن یک قدم کوچیک و یا جستجو برای پیدا کردن قدمهای بزرگتر، عموما دومی رو انتخاب میکردم.
زمان لازم بود تا درک کنم که هیچ گام بزرگی وجود نداره و هر گام بزرگی هم که میبینیم، برآیند قدمهای کوچیکی هستند که از دور در قامت یک گام بزرگ به نظر میرسه.
دیگه نمیخواستم قدمهای بزرگ بردارم ولی باز هم دنبال یه مجموعه از قدمهای کوچیک میگشتم. قدمهای کوچیکی که نهایتا یه حرکت بزرگ رو ایجاد کنند.
ولی هنوز به قدرتی که پشت هر تک قدمی که برمیدارم، پی نبرده بودم. هنوز هم قدمهای کوچیک رو جدی نمیگرفتم.
زمان لازم بود تا قدرت هر گام و اقدام کوچیک رو درک کنم.
امروز باور دارم که هر قدمی که برمیدارم و هر اقدام کوچیکی که انجام میدم، قدرت خارق العادهای داره.
در ادامه به چندتا از ویژگیهای اقدامات کوچیک که این قدرت ویژه رو به اونها میده، اشاره میکنم.
سنگ بزرگ نشونه نزدنه
احتمالا این رو تجربه کرده باشید که هرچی کارها سختتر میشن و هزینه اونها افزایش پیدا میکنه، تعلل و مقاومت ما برای انجام اونها هم بیشتر میشه.
شروع میکنیم به اهمال کاری. خودمون رو با کارهای سادهتر مشغول میکنیم تا از زیر کارهای سخت دربریم.
هر چی سنگِ هزینه کارها بزرگتر میشه، احتمال نزدن و انجام نشدن اون کارها بالاتر میره.
مثلا نوشتن یه گزارش مفصل که حداقل به چند ساعت کار متمرکز نیاز داره، میتونه یکی از همون سنگای بزرگی باشه که علاقهای به برداشتنش نداریم.
همون قورباغهای که برایان تریسی از ما میخواد که قورتش بدیم. قورباغهای که عادت داریم تا میتونیم از زیر خوردنش شونه خالی کنیم.
ولی وقتی که قدمها کوچیک میشن و هزینه اونها کم میشه، نه به اونها فکر میکنیم، نه مقاومت زیادی در برابرشون داریم، نه انتظار زیادی از اونها داریم و نه خیلی جدی میگیرمیشون.
همین ویژگی باعث میشه که خیلی راحت تن به اقدامات کوچیک بدیم.
سنگهای کوچیک خیلی راحتتر زده میشن. برای اینکه یه سنگ کوچیک رو برداریم، لازم نیست برنامهریزی کنیم. انتظار نداریم یه سنگ کوچیک بتونه کاره خاصی انجام بده و ارزشی برای اونها قائل نیستیم.
گسترش ناحیه امن
ما علاقه زیادی به خروج از ناحیه امنمون نداریم.
اگه قرار باشه از این ناحیه فاصله زیادی بگیریم، ترس به سراغمون میاد. ولی اگه قرار باشه فقط به اندازه یک گام کوچیک از این ناحیه خارج بشیم، خیلی سخت نمیگیریم.
با کمک اقدامات کوچک میتونیم ناحیه امنمون رو هر بار تنها به اندازه یک گام گسترش بدیم، بدون اینکه فشار زیادی متحمل بشیم.
کاهش هزینه
برای اینکه برداشتمون از هزینه، ملموستر بشه، میتونیم هزینه رو با تعداد پله متناظر بگیریم.
هر چی هزینه یه کار بالا باشه، مثل اینه که باید تعداد پله بیشتری رو طی کنیم تا اون کار تموم بشه و هر چی این هزینه کمتر باشه، تعداد پله کمتری نیاز به طی شدن داره.
با این تناظر، میشه اقدامات کوچیک رو معادل کارهایی با هزینه یک پله در نظر گرفت. یعنی کافیه فقط از یه پله عبور کنیم تا اون کار به انجام برسه.
با هر اقدام کوچیک، یه پله رو طی میکنیم و طی شدن همین یک پله، عبور از پلههای بعدی رو برای ما آسونتر میکنه. پلههایی که تا قبل از اینکه از پله اول بگذریم، قدم گذاشتن روی اونها سخت به نظر میرسید.
خیلی وقتها اگر هزینه کارها فقط به اندازه یه پله کمتر بشه، ما تمایل بیشتری به انجامشون پیدا میکنیم و احتمالا راحتتر اون قدمها رو برمیداریم.
با تکرار شدن این چرخه، در هر مرحله حتی با برداشتن یک گام کوچیک و آسونتر شدن گامهای بعدی، میتونیم جریان حرکتمون رو حفظ کنیم.
انگار با هر سنگ کوچیکی که برمیداریم، سنگِ هزینه کارهای دیگه کوچیکتر میشن و احتمال برداشته شدنشون بیشتر میشه.
خیلی وقتها ما آرزوی پیدا کردن راهی رو داریم تا ۱۰، ۲۰ یا ۱۰۰ تا پله رو یهجا طی کنیم. زمان و انرژی زیادی رو هم صرف پیدا کردن همچین فرصتهایی میکنیم.
حتی وقتی راهی پیدا نمیکنیم، ترجیح میدیم توقف کنیم تا اینکه به برداشتن قدمهای کوچیک راضی بشیم.
چون باور نداریم که برداشتن همین قدمهای کوچیک میتونه معجزه کنه.
چون دیر میفهمیم که گام بزرگی وجود نداره.
زهری که پادزهر میشود
وقتی که ما به اندازه یک گام از ناحیه امن خارج شدیم، یعنی قراره با یکی از ترسها یا ابهامهایی که ما رو در ناحیه امنمون زندانی کرده، روبرو بشیم. ولی چون خیلی از این ناحیه دور نشدیم، با شکل ضعیف شده این ترسها روبرو میشیم.
واکنش ما در برابر ترسها، درست مثل واکنش سیستم ایمنی در برابر ویروسهاست.
اگر ویروسها یه دفعه به ما حمله کنند، احتمال داره که سیستم ایمنی از پسشون برنیاد و بدن ما آسیب جدی ببینه.
برای اینکه در برابر این حملات غافلگیر نشیم، باید از قبل خودمون رو برای چنین شرایطی آماده کنیم.
برای این کار ویروس ضعیف شدهای رو در لباس واکسنها وارد بدنمون میکنیم تا سیستم ایمنی تمام توانش رو به کار بگیره و راهکار مقابله با این ویروس رو خلق کنه. وقتی که این راهکار خلق شد، خیلی راحت میشه اون رو تکثیر کرد.
پیتر ثیل میگه که خلق کردن مصداق رفتن از صفر به یکه.
وقتی که بدن تلاش میکنه تا پادتنی برای مقابله با این ویروس ایجاد کنه، در حال خلق کردن یه راه حل و رفتن از صفر به یکه. وقتی به یک رسیدیم و راه حل رو خلق کردیم، خیلی راحت میتونیم اون رو رشد بدیم و تکثیرش کنیم و از یک به بینهایت برسونیم.
ترسها و ابهامها هم چیزی شبیه ویروس هستند. اگر زیاد باشند، میتونند ما رو از کار بندازند ولی شکل ضعیف شده اونها میتونه ما رو قویتر کنه.
هر قدم کوچیکی که از ناحیه امن بیرون میایم، مثل واکسن عمل میکنه.
در این فرصت تمام توان خودمون رو به خرج میدیم تا یک راهکار برای مقابله با این ترس ضعیف شده خلق کنیم.
با خلق این راهکار، ظرفیت ما برای رویارویی با حجم بیشتری از ابهام و ترس بیشتر میشه. در اصل بیرون اومدن به اندازه یک گام از ناحیه امن، این ناحیه رو به اندازه چند صد یا چند هزار گام گسترش میده.
مفهومی که نسیم طالب ازش به عنوان یکی از ویژگیهای سیستمهای پیچیده نام میبره و معتقده که این ویژگی به ما در ایجاد سیستمهای پادشکننده، کمک میکنه.
مطلب مرتبط:[هورمسیس: گاهی اوقات، کمی زهر میتواند پادزهر باشد-متمم]
انباشتگی مثبت
در مطلب گوش به فرمان هزینه دیدیم که استراتژی کالباسی وقتی جواب میده که دو شرط همزمان برقرار باشن:
■ شرط اول اینکه امتیازها باید به حدی کوچیک باشه که به چشممون نیاد و انتظاری در ما ایجاد نکنه.
■ شرط دوم هم اینه که نتونیم ارتباط بین این امتیازها رو متوجه بشیم.
دیدیم که استراتژی کالباسی، صرفا مختص مذاکره نیست. ما ناخودآگاه از این ترفند بر علیه خودمون هم استفاده میکنیم.
اقدامات کوچیک به خاطر ویژگی خاصی که دارند، خیلی راحت و بی سروصدا، وارد زندگی ما میشن. هر بار هم شکل و لباس جدیدی به تن میکنند و همین هم کشف ارتباط بین اونها رو سخت میکنه.
وقتی به خودمون میایم که رولهای بزرگی از کالباس چاقی، مریضی و اعتیاد رو نوش جان کردیم.
تا الان فقط قسمت بد ماجرا رو گفتیم ولی همیشه هم قرار نیست که قربانی باشیم.
اتفاقا میتونیم این نقطه ضعف رو تبدیل به نقطه قوت خودمون کنیم.
ما اقدامات کوچیک رو فارغ از مثبت یا منفی بودنشون، جدی نمیگیریم و همین هم میشه که بدون اینکه متوجه بشیم، انباشتگی ایجاد میکنند.
استراتژی کالباسی از انباشتگی اقدامات منفی ناشی میشه. ولی اگه بتونیم اقدامات کوچیک مثبتی رو جایگزین اقدامات منفی کنیم، طبیعتا باید انتظار انباشتگیهای مثبت رو هم داشته باشیم.
ممکنه عادت کرده باشیم که از فرصتهای کوچیک استفاده کنیم و به اطرافیانمون کمک کنیم.
بعد از مدتی اعتماد و صمیمیت انباشتهای ایجاد میشه که اصلا انتظارش رو نداشتیم.
یا بعد از چند سال کتابخونی مداوم، کلی تجربه و آموخته انباشته از دل همین کتابها به دست میاریم.
[مطلب مرتبط: قدرت انباشتگی]یه نکته کلیدی رو نباید فراموش کنیم: بهتره که بین این اقدامات کوچیک، ارتباطی برقرار نشه.
ما با هدف رسیدن به ۵۰۰ کتاب، کتاب نمیخونیم.
ما به اطرافیانمون به خاطر حال خوب اون لحظه کمک میکنیم و نه با هدف انباشته شدن این لطفها برای استفاده آینده.
باور دارم که وقتی هدف رو انباشتگی قرار میدیم، نتیجه خوبی نمیگیریم.
وقتی انباشتگی تبدیل به هدف ما میشه، مثلا ممکنه کتابها رو عمیق نخونیم چون میخوایم سریعتر به ۵۰۰ کتاب برسیم. یا با دیگران با نگاه معاملهگرانه رفتار میکنیم، چون انتظار داریم هر چه سریعتر انباشتگی اعتماد و صمیمیت ایجاد بشه تا ازش استفاده کنیم.
اتفاق بعدی انتظار شدیدیه که این هدفگذاری در ما ایجاد میکنه و وقتی این انتظارات برآورد نمیشه، هر لحظه احتمال داره که دست از این کار بکشیم.
انگار باید اجازه بدیم انباشتگیهای مثبت، مثل انباشتگیهای منفی بدون اینکه خودمون متوجه شکل گیریشون بشیم، ایجاد بشن و صرفا به اقدام در لحظه توجه کنیم.
یه ویژگی دیگه این انباشتگیها اینه که اونها با کمترین ریسک ممکن به وجود اومدن.
هیچ برنامهریزی و تلاش مضاعفی برای ایجاد اونها نکردیم و اونها در اصل دستاوردهای جانبی اقدامات کوچیکی هستند که به مرور انجام دادیم.
همین هم اونها رو تبدیل به یک منبع ارزشمند میکنه که تقلیدش به این راحتیا نیست.
بعضی از این انباشتگیها مثل اعتماد و وفاداری و صمیمیت، در کوتاه مدت به هیچ وجه قابل تقلید نیستند.
بعضی از اونها هم تنها با صرف هزینههای هنگفت و پذیرش ریسک بالا ممکنه تقلید بشن. مثل خرید یه شرکت با رتبه پیمانکاری یا مشاورهای بالا.
پلی بین حرف و عمل
بین دونستن تا عمل کردن، فاصله زیادیه.
ممکنه ما بگیم که دروغ کار زشتیه ولی در عمل خیلی هم آدم راستگویی نباشیم.
ممکنه از اهمیت مطالعه و یادگیری ساعتها حرف بزنیم ولی در عمل، سالی یه کتاب هم نخونیم.
نمونههای مشابه زیادی از فاصه بین حرف و عمل ما وجود داره.
کریس آرگریس این مفهوم رو به زیبایی تحت عنوان مدل مورد دفاع و مدل مورد استفاده بیان میکنه و معتقده حرفهای ما (مدل مورد دفاع) الزاما با رفتار ما (مدل مورد استفاده) همخونی نداره.
مطلب مرتبط: [کریس آرگریس و فاصله بین دانستن و عمل کردن-متمم ]
ما همین مشکل رو در یادگیری هم داریم.
زیاد مطالعه میکنیم ولی نمود عملی چیزهایی که یاد گرفتیم رو خیلی کم توی زندگیمون میبینیم.
یکی از باورهای من اینه که برای کاهش فاصله بین حرف و عمل و برای اینکه چیزایی که یاد میگیریم تبدیل به بخشی از رفتار ما بشن، باید بهشون عمل کنیم.
شاید جمله خندهداری به نظر بیاد ولی برای اینکه خیلی هم خندهدار نباشه، قبلا چندتا مطلب دربارش نوشتم ( اینجا، اینجا و اینجا)
باور دارم که وقتی ذهن تجربه و منطق رو مقایسه میکنه، تجربه با اختلاف پیروز این مقایسه است و برای اینکه منطق یا همون مدل مورد دفاع ما تو این مقایسه از پیش باخته نباشه، باید لباسی از جنس تجربه به تنش بپوشونیم.
یکی از بهترین راهها برای کاهش فاصله بین حرف و عمل، استفاده از اقدامات کوچیکه.
ذهن ناخودآگاه به عنوان بازوی اجرایی ذهن ما، به رفتارهایی علاقه داره که در عمل نتیجه مثبتی داشتن.
درست مثل مدیرعامل یه شرکت (مدیر ارشد اجرایی یا CEO) حاضر نیست همه طرحهایی که از جانب بخش تحقیق و توسعه ارجاع میشه رو بی چونوچرا اجرا کنه.
برای اینکه یه طرح مجوز اجرای گسترده رو بگیره، باید اول در قالب یه طرح پایلوت و در مقیاس کوچیکتر، عملکرد مثبتی از خودش نشون بده.
اینجا هم اقدامات کوچیک، نقش طرح پایلوت رو دارند و به کمک اونها میتونیم پلی بین حرف و عمل ایجاد کنیم.
اقدامات کوچیک بدون اینکه حساسیت ذهن ناخودآگاه یا مدیر اجرایی رو جلب کنند، منطق رو به میدون عمل میارن و اونها رو تبدیل به تجربه میکنن.
هر چیزی هم که تجربه بشه، به نسبت اثربخشی که داره یه جایی در رفتار ما پیدا میکنه.
مطلب مرتبط : [میکرواکشن: گامی کوچک برای دستیابی به اهداف بزرگ]
آغازگر
شروع کردن خیلی از کارها سخته ولی وقتی که کاری رو شروع میکنیم، دیگه کنار گذاشتنش سختتر میشه.
باور دارم که ذهن ما تغییر رو دوست نداره و وقتی درگیر یه جریان میشیم، دوست نداریم ازش بیرون بیایم.
اگه در حال فیلم دیدن باشیم، دوست داریم این کارو ادامه بدیم.
اگه در حال کتاب خوندن باشیم، معمولا تا وقتی که خسته نشیم، دست از خوندنش نمیکشیم.
حتی وقتی افسردهایم، ذهن ما علاقهای به تغییر وضعیت نداره و به راحتی نمیتونیم حالمون رو بهتر کنیم.
البته این علاقه داشتن یا نداشتن، در سطح ناخودآگاه ذهن ما اتفاق میفته و ما در موردش تصمیم نمیگیریم.
انگار وقتی داخل یه جریان میافتیم، دوست داریم این جریان تا ابد ادامه داشته باشه.
وقتی همراه جریان باشیم، دیگه لازم نیست هر لحظه خودمون رو با تصمیمهای جور و واجور درگیر کنیم. جریان خیال ما رو راحت میکنه.
این تمایل به معنی باقی موندن در یک وضعیت نیست.
ما نسبت به اتفاقاتی که دوروبرمون میفته، بیتفاوت نیستیم و به اونها واکنش نشون میدیم.
این اتفاقات باعث میشن که ما جریانها رو بشکنیم و وارد جریانهای جدیدی بشیم.
وقتی گوشیمون زنگ میخوره، جریانی که درش هستیم رو ترک میکنیم تا به اون جواب بدیم.
وقتی گشنمون میشه، وضعیتمون رو تغییر میدیم.
وقتی فارغ التحصیل میشیم، باید وارد جریان جدیدی مثل استخدام بشیم.
خیلی وقتها این تمایل و کشش ذهن برای حفظ وضعیت موجود برای ما دردسرساز میشه. مخصوصا وقتهایی که داخل جریانهایی از لذت میافتیم.
اینجا هم میتونیم این نقطه ضعف رو تبدیل به یه نقطه قوت کنیم.
اینجاست که اقدامات کوچیک به کمک ما میان.
برای اینکه داخل جریانهای مثبتی بیفتیم، کافیه با اقدامات کوچیک فقط شروع کننده این جریانها باشیم.
برای ذهن ما مهم نیست که داخل چه جریانی باشیم، فقط دوست داره تا جایی که ممکنه این جریانها رو تغییر ندیم.
وقتی که با یه اقدام کوچیک وارد یه جریان مثبت بشیم، ذهن خودش ما رو داخل اون جریان نگه میداره و با این کار میتونیم جریانهای مثبت زیادی رو به زندگیمون اضافه کنیم.
جریان ساز
از کنار هم قرار دادن همه ویژگیهای بالا ، به قدرت جریان سازی اقدامات کوچیک میرسیم.
جریانی که با هر اقدام کوچیک کلید میخوره، ما رو با خودش همراه میکنه.
با برداشتن هر قدم، برداشتن قدم بعدی سادهتر میشه و ظرفیت ما برای مقابله با ترس ها و ابهامات بالا میره.
بدون اینکه متوجه بشیم انباشتگی ها سکویی میشن برای قدرت گرفتن هرچه بیشتر جریانی که آغاز شده.
جریانی که با یه اقدام کوچیک شروع شد.
انگار هیچ اقدامی کوچیک نیست.