من علاقهی خاصی به #استعاره_مفهومی دارم.
این علاقه رو در عمل هم نشون دادم و بارها از استعاره برای بیان حرفهام کمک گرفتم.
امروز هم قصد دارم تا دوباره سراغ این ابزار برم و درباره یک استعاره جدید حرف بزنم:
استعاره آموختهها به عنوان ابزار
از نظر من هر چیزی که یاد میگیریم، مثل یک ابزاره.
وقتی این آموختهها رو کنار هم قرار بدیم، به یک جعبه ابزار میرسیم.
این تشبیه ساده اطلاعات زیادی درباره یادگیری به ما میده که در ادامه به چند تا از اونها اشاره میکنم:
ایفای نقش ابزار
هر ابزار زمانی ارزشمنده که در انجام کاری یا چیزی به ما کمک کنه. هر آموختهای هم که کسب میکنیم تنها زمانی ارزشمنده که در زندگی ما به کار گرفته بشه.
ابزاری که در گوشهی جعبه ابزار ما افتاده و هیچ وقت به سراغش نمیریم، ماهیت ابزاری خودش رو از دست داده. این ابزار نه تنها کمکی به ما نمیکنه، جعبه ابزارمون رو هم بیخودی سنگین کرده.
آموختههای ما هم اگه به کار گرفته نشن، ارزشی ندارن و انبار ذهنمون رو الکی شلوغ کردن.
تفاوتِ داشتن و تبحر
داشتن یک ابزار به معنی تبحر در استفاده از اون نیست. اینکه من در جعبه ابزارم دریل دارم، معنیش این نیست که میدونم چطور با دریل کار کنم.
آشنایی با یک مفهوم هم با مهارت استفاده از اون فرق داره. نباید انتظار داشته باشیم که با خوندن یکی دو مقاله درباره برنامهریزی و هدفگذاری به استاد این کار تبدیل بشیم.
تفاوت تبحر و تجربه
وقتی با مجموعهای از ابزارها سروکار داریم، فقط تبحر کافی نیست. باید بدونیم هر ابزار کجا به کارمون میاد و کجا کاری از دستش ساخته نیست.
این شکل از تجربه چیزی نیست که صرفا با تمرین به دست بیاد.
برای شناخت محدودهی عملکرد هر ابزار باید اون رو در دنیای واقعی تست کنیم. هر جا که حدس میزنیم ممکنه به کارمون بیاد، امتحانش کنیم و نتیجه امتحان رو به خاطر بسپاریم.
با هر بار استفاده بیشتر، حدسهای ما دقیقتر میشن و به تدریج محدودهی عملکرد اون ابزار در ذهن ما مشخص میشه. میفهمیم که کجا میشه و کجا نمیشه از این ابزار استفاده کرد.
چالش انتخاب ابزار
وقتی فقط یک ابزار در جعبه ابزارمون داشته باشیم، دغدغهی انتخاب ابزار نداریم.
کسی که فقط یک چکش در جعبه ابزارش داره، ناگزیر هر چیزی رو میخ میبینه. هیچ وقت ذهنش با مساله انتخابِ ابزارِ مناسب درگیر نمیشه، چرا که ابزار دیگهای نداره.
همین که تعداد ابزارها از ۱ به ۵، ۱۰، ۱۰۰ و … افزایش پیدا میکنه، انتخاب ابزار درست هم سختتر میشه.
حالا باید هر بار از خودمون بپرسیم که برای این موقعیت، بهتره از کدوم ابزار استفاده کنیم؟ حتی ممکنه به این نتیجه برسیم که به ترکیبی از ابزارها نیاز داریم.
این چالش زمانی جدیتر میشه که تعدادی از این ابزارها رو ناقص یاد گرفته باشیم (تبحر کافی در اونها نداشته باشیم) و یا محدوده عملکرد اونها رو به خوبی نشناسیم (تجربه کافی در استفاده از اونها نداشته باشیم -ابزارهای خام).
اگر ندونیم هر ابزار کجا کاربرد داره، ابزار اشتباهی رو انتخاب میکنیم و اگه تبحر استفاده از ابزار رو نداشته باشیم، انتخاب درست ابزار هم دردی از ما دوا نمیکنه.
وقتی تعداد ابزارهای ناقص و خام در جعبه ابزارمون زیاد میشن، انتخاب ابزار تبدیل به یک کابوس میشه. ممکنه ساعتها، روزها و حتی سالها درگیر انتخاب ابزار و راه مناسب بشیم و بسیاری از مسائل رو به خاطر درماندگی در انتخاب ابزار رها کنیم.
جعبه ابزار بزرگِ توخالی
سوگیری ما به جذب آموختههای جدید، خیلی بیشتر از تمایلمون برای بالا بردن تبحر و تجربه در استفاده از اونهاست.
ترجیح میدیم ۱۰۰ کتاب رو خونده باشیم تا اینکه همون زمان رو برای مطالعه و فهم عمیق و کاربردی مفاهیم ۵ کتاب صرف کنیم.
این سوگیری به مرور تعداد ابزارهای ناقص و خام جعبه ابزار ما رو افزایش میده. جعبه ابزارمون، ظاهرا، بزرگ میشه بدون اینکه بهبودی در کارایی و اثربخشیش ببینیم.
متاسفانه کارایی یک جعبه ابزار فقط در میدان عمل قابل تشخیصه و تا اون زمان (که معمولا خیلی دیر اتفاق میافته) هر شب با توهم یک جعبه ابزار بزرگ و مجهز به خواب میریم.
این توهم تبعات مخربی به همراه داره که اولین مورد از اون رو در چالش انتخاب ابزار توضیح دادم. در ادامه به دو عارضه دیگهی این توهم اشاره میکنم.
حباب انتظار
از هر کس به اندازهی وسعش انتظار میره
وقتی جعبه ابزار من فقط یک ابزار داشته باشه، از خودم هم به اندازه همین تک ابزار انتظار دارم. اما وقتی این تعداد به ۱۰۰ یا ۲۰۰ میرسه، انتظارم هم با همین تناسب بیشتر میشه.
وقتی جعبه ابزارم کوچیکه، میتونم هر شکستی رو (به حق یا ناحق) به ضعف ابزاریم ربط بدم و همچنان به خودم اعتماد داشته باشم. در این شرایط همچنان امید دارم که با افزایش آگاهی، دانش یا مهارتم بالاخره میتونم به پیروزی برسم.
ولی وقتی جعبه ابزارم بزرگ میشه، هیچ کس، حتی خودم، حاضر نیست این توجیه رو بپذیره.
این اتفاق هزینه و بار روانی شکست رو به شدت بالا میبره. ممکنه با یکی دو شکست، خودم رو کامل ببازم و احساس ناامیدی کنم. در حالی که اگه جعبه ابزار جمع و جوری داشتم و یا کیفیت و توانمندی استفاده از جعبه ابزارم پابهپای عریض و طویل شدنش قد میکشید، دچار این چالشها نمیشدم.
تقویت چرخه منفی
جعبه ابزار تو خالی نه تنها ما رو به اهداف بزرگمون نمیرسونه، انگیزهمون برای کارهای کوچیک رو هم میگیره.
موقعیتهای زیادی رو به خاطر اینکه “در شان ما نیستند” کنار میزاریم و به خاطر توهم داشتن یک جعبه ابزار بزرگ از جذب ابزارهای جدید خودداری میکنیم.
به عبارت دیگه این توهم مجموعهی وسیعی از انتخابها و تصمیمات ما رو تحت تاثیر قرار میده و هر روز بیشتر از قبل ما رو درگیر چرخه منفی خودش میکنه.
همچنان میشه این استعاره رو بسط داد و حرفهای بیشتری دربارهی تشابه آموختهها با ابزارها نوشت.
ظرفیت جعبه ابزار، ضرورت شناخت کارکرد هر ابزار، استراتژی تقویت جعبه ابزار و سینرژی و همخوانی ابزارها نمونهای از تیترهایی هستند که میشه ساعتها دربارشون حرف زد.
فعلا به همینها بسنده میکنم و در آینده دوباره سروقتش میام تا ازش کمک بگیرم.
پینوشت: حرفهایی که اینجا زدم، تکرار بخشی از کامنتم در یکی از درسهای متمم بود.
متمم پرسیده بود آیا میتونید شرایطی رو تصور کنید که یادگیری شما رو نادونتر کنه؟
در پاسخ به این سوال از این استعاره استفاده کردم و همونجا بود که متوجه ظرفیت بالایی این استعاره شدم. تصمیم گرفتم اون رو در اینجا به اشتراک بگذارم تا مرجعی برای استفادههای بعدی باشه.