ترک عادتهای قدیمی سخت است.
بیرون آمدن از ناحیه امن، توصیهای نیست که به راحتی قابل اجرا باشد.
سادهترین تغییرات در روال عادی زندگی، برای بسیاری از ما یک چالش است.
همیشه به خاطر فرار از تغییر سرزنش و مذمت میشویم.
حتی شاید با خودمان فکر کنیم که این فقط ماییم که تا این حد بنده تمایلات ذهنی خودمان هستیم و احساس گناه کرده باشیم. در حالی که این ویژگی در همه ما مشترک است:
ذهن تغییر را دوست ندارد.
ذهن ناخودآگاه ما عاشق ثبات و سکون است.
این رفتار، تمایلی است که از ساختار و مکانیزم ذهن نشات میگیرد.
هر جا که ذهن احساس کند به واسطه تصمیم، رفتار یا اقدامی، ثبات و سکونش به خطر خواهد افتاد، وارد عمل میشود. هر قدر تغییر شدیدتر باشد، واکنش ذهن هم شدیدتر خواهد بود.
شرحی که بر فرایند شکلگیری الگوهای ذهنی و دشواری اصلاح الگوها ارائه شد، بخشی از این بیتمایلی به تغییر را توضیح میدهد.
هر قدر یک الگوی آموختهشده بیشتر مورد استفاده قرار گیرد و قدمت بالایی داشته باشد، ارزش آن بیشتر میشود.
هر قدر هم که یک الگو ارزش بالاتری به دست آورد، تغییر آن دشوارتر خواهد شد.
هر تغییری در اندیشه، رفتار یا عادتها، تغییر یک یا چند الگو و تجربه را نشانه میرود و مکانیزم ایجاد و اصلاح الگوهای ذهنی ما، به سادگی مجوز آن را صادر نخواهد کرد.
در نتیجه ذهن تلاش میکند تا جای ممکن به الگوهای قبلی خود بچسبد و نمود بیرونی آن به شکل بیتمایلی به تغییر بروز مییابد.
در صورتی که از این واقعیت آگاه نباشیم، ممکن است خودمان یا دیگران را به خاطر دلبستگی به وضعیت موجود ( یا حاشیه امن خود) شماتت کنیم.
در حالی که اگر ذهن رفتاری غیر از این نشان دهد، باید تعجب کنیم.
پارادوکس تغییر و سکون
از طرفی ذهن خودآگاه ما سعادت را در تغییر و توسعه میبیند.
تجربه و منطق به ما نشان داده که ثبات و سکون، راه موفقیت نیست.
کسانی به رویاهای خود میرسند که راه تغییر را در پیش بگیرند و حاشیه امن خود را ترک کنند.
ثبات و سکون در شرایطی که هر لحظه در تغییر است، نتیجه ای جز نابودی و زوال نخواهد داشت.
پارادوکس عجیبی است.
ذهن ناخودآگاه دم از ثبات میزند و ذهن خودآگاه سودای تغییر دارد.
جنگ و جدال عجیبی بین این پادشاه و درباریانش برقرار است.
از قضا، هر خونی که از هر طرفی در این جنگ ریخته شود، هزینه اش از جیب هردوشان خواهد رفت.
هزینه این جنگ، تضعیف مُلک و حکومتی است که در اختیار دارند.
جنگ، راهحل این موضوع نیست
باید در جستجوی راهی باشیم که با کمترین تنش، خواستههای هر دو طرف تامین شود.
خوب میدانیم که پادشاه کاری به این کارها ندارد و کار خودش را میکند.
ریش و قیچی در دست درباریان است و هر گلی هست، باید آنها به سر این مُلک بزنند.
مسیر ختم این قائله، از مذاکره میگذرد.
دیدگاهها
مطالبتان عالی است
ساده وکوتاه و عالی
متن جالبی بود ،ممنونم