در نوشتههای پیشین به چرخههای یادگیری، سازههای یادگیری و اهمیت ارتباط بین آموختهها، نحوه تشکیل الگوهای ذهنی، چند نکته درباره الگویابی و ارزشگذاری اطلاعات پرداختیم.در این نوشته قصد دارم به فرایند اصلاح الگوها و اهمیت آن بپردازم.
الگوهای ذهنی ما چطور اصلاح میشوند؟
گفتیم که ذهن در فرایند الگویابی از روشی مشابه استخراج الگو از جعبههای سیاه استفاده میکند.
فرایند اصلاح الگوها ، همان فرایند الگویابیست.
تنها تفاوت اصلاح الگو با الگویابی اولیه، در مجموعه اطلاعاتی است که تحلیل میشوند تا الگویی از آنها استخراج شود.
در فرایند اصلاح الگوها ، الگوی فعلی یکی از دادههای ما برای الگویابی است.
به مرور، الگو فعلی نماینده همه چرخههایی میشود که از آنها حاصل شدهاست.
در نتیجه وقتی اطلاعات تازهای دریافت میکنیم که با الگو فعلی ما همخوانی ندارد، این داده جدید در کنار الگوی فعلی تشکیل یک مجموعه را میدهند که از تحلیل و بررسی آنها، الگو جدید استخراج میشود.
اصلاح الگوها هم نیازمند تحلیل اطلاعات وزندار است
یعنی ارزش هر یک از اطلاعات در نتیجه نهایی تاثیرگذار است.
در مطلب رفتارهای ذهن: باید خودم تجربه کنم، درباره ارزشگذاری چرخههای یادگیری و الگوها صحبت شد.
دیدیم که تجربه شخصی ما، نقش مهمی در ارزشگذاری یک چرخه یادگیری یا الگو ایفا میکند.
اطلاعاتی که حاصل تجربه شخصی ما باشند، از ارزش بالایی برخوردارند.
همچنین دیدیم که ارزش الگوها، از قابلیت اطمینان آنها حاصل میشود.
هر قدر یک الگو کارایی خود را در زمان استفاده بیشتر نشان دهد و هر قدر بیشتر مورد استفاده قرار گیرد، آن الگو ارزش بیشتری خواهد یافت.
علاوه بر دقت پیشبینی و میزان استفاده، حجم اطلاعاتی که منجر به تولید این الگو شدهاند هم در ارزش آن تاثیرگذار است.
هر قدر یک الگو از سازه یادگیری بزرگتری استخراج شدهباشد، ارزش آن الگو نیز بیشتر میشود.
نمونهای از اصلاح یک الگوی ذهنی
برای تبیین بهتر این موضوع،به یک نمونه از اصلاح الگو با کمک استعاره ترکیب رنگ اشاره میشود.
الگویی را در نظر بگیرید که از سازه یادگیری متشکل از ۱۰۰۰ چرخه یادگیری تشکیل شدهاست.
این اطلاعات همگرایی بالایی داشتهاند و منجر به تشکیل الگویی با ۳۰۰۰ امتیاز در ذهن ما شدهاند ( یک مخزن رنگ آبی ۳۰۰۰ لیتری)
حال اگر اطلاعات جدیدی با ارزش ۲۰ واحد وارد ذهن شوند که به طور کامل مخالف با این الگوست ( یک سطل ۲۰ لیتری از رنگ قرمز) ، الگویی نهایی از تحلیل ترکیب الگوی فعلی و داده جدید استخراج خواهد شد.
واضح است که به دلیل ارزش بالای الگوی فعلی، نتیجه نهایی و الگوی جدید شکل گرفته سوگیری بیشتری به سمت الگوی فعلی خواهد داشت ( همچنان رنگ نهایی آبی خواهد بود)
برای تغییر معنادار و ملموس یک الگوی باارزش ( پُرامتیاز) لازم است تا حجم دادههای مخالف آن از حدی بیشتر باشند.
ذهن ما یکی دو داده مخالف را اصلا جدی نمیگیرد.
تنها زمانی این مخالفتها به رسمیت شناخته میشوند که حجم و امتیاز آنها از ۱۰ تا ۲۰ درصد ارزش الگو فعلی بیشتر باشد.
برای تغییر در الگویی که ۱۰۰۰ امتیاز دارد، داده ای واگرا نسبت به این الگو باید حداقل به اندازه ۱۰ تا ۲۰ درصد آن دارای امتیاز باشد تا این الگو را تغییر دهد.
برای مثال اگر کسی تا امروز همه ۱۰۰۰ ماستی که دیده، سیاه باشد، امروز با دیدن ماستی سفید، قبول نخواهد کرد که ماست، سفید است.
احتمالا او نام آن ماده سفید را ماست نخواهد گذاشت و ممکن است آن را در گروه ماستها طبقه بندی نکند.
برای اثبات اینکه ماست هم میتواند سفید باشد، باید حداقل ۱۰۰ ماست سفید به او نشان دهیم تا او کمی در مفروضات و الگوهای اولیه خود شک کند.
چرا توجه به مفهوم اصلاح الگو اهمیت بالایی دارد؟
همانطور که دیدیم، هر قدر ارزش یک الگو بیشتر میشود، نیاز به تلاش بیشتری برای اصلاح آن داریم.
معمولا با افزایش قدمت یک الگو و افزایش تعداد استفاده از آن، الگوها ارزشمندتر میشوند و به راحتی قابل تغییر نیستند.
درک این موضوع از دو جهت ارزشمند است:
■ اول اینکه الگوها در روزهای اولیه تشکیل، به راحتی قابل تغییرند.
مثل نهالی که در روزهای اولیه به هر سمتی خم میشود، الگوهای ذهنی ما هم در روزهای ابتدایی، انعطاف و تمایل بالایی به تغییر نشان میدهند.
هر قدر که از قدمت این الگو بگذرد و به موجب استفاده از آن تنومندتر شود، تغییر آن سختتر میشود.
وقتی ذهن ما از یک الگو بیشتر استفاده کند، دلبستگی و تعلقش به آن و ارزشی که به آن میدهد هم بیشتر میشود.
■ دوم اینکه توجه ویژهای به ایجاد الگوهای اولیه صحیح داشته باشیم.
ذهن ما تمایل چندانی به تغییر ندارد.
در نتیجه برای اینکه لازم نباشد درخت تنومند خود را با هزار زور و زحمت به سمت دیگری خم کنیم، بهترین راه مراقبت و توجه به آن در روزهای ابتدایی تشکیل الگوهای ذهنی است.
به همین دلیل محیطی که افراد در آن پرورش مییابند و شیوه تربیت آنها به شدت بر روی آینده آنها تاثیرگذار است.
افراد کمی را میبینیم که تحولی در رفتار و کردار و پندار خود ایجاد کنند.
بسیاری از عادتها و الگوها هم به حدی قوی و باقدمت هستند که به عنوان خصیصه دائمی رفتار پذیرفته میشوند و تلاشی برای تغییر آن صورت نمیگیرد.
نمونه ای از اثرات درک دشواری فرایند اصلاح الگوها
کالیبراسیون اشتباه مطلب ارزشمندی است که محمدرضا شعبانعلی عزیز نوشته که تلویحا به اثر الگوهای اولیه و دشواری اصلاح الگوها اشاره دارد. ( خواندن این مطلب به شدت توصیه میشود)
قبول کردن اینکه زمین گرد است برای افرادی که عمر خود را بر پایه مسطح بودن آن بنا کردهاند، یک رفتار منطقی است. نباید ناراحت باشیم که چرا گالیله را زیاد جدی نگرفتند و حتی تصمیم به اعدام او داشتند.
با درک فرایند دشوار اصلاح الگوها ، احتمالا در زمان انتخاب شریک عاطفی خود، به هیچ عنوان دل به تغییر او نخواهیم بست.
حتی اگر قصد متقاعدسازی یک فرد را داشته باشیم، انتظار نخواهیم داشت که این فرد با شنیدن یک باره یک گزاره منطقی برخلاف عقاید خودش، با ما همنظر شود.