مدلی که ما از یادگیری در ذهن داریم، به شدت بر روی رفتارهای ما در یادگیری تاثیر میگذارد.
اگر معتقد باشیم که یادگیری در بالای کوه به شکل بهتری صورت میگیرد، شاید تصمیم بگیریم که منزلمان را به این نقطه تغییر دهیم.
اگر باور داشته باشیم خواندن یک متن با صدای بلند آن را در ذهن ما ماندگارتر خواهد کرد، احتمالا متون را با صدای بلندتری خواهیم خواند.
اگر باور داشته باشیم که تکرار بر یادگیری ما موثر است، تکرار را سرلوحه شیوه یادگیری خود خواهیم کرد.
اگر معتقد باشیم که یادگیری قطعه قطعه اتفاق میافتد و نه کریستالی، به دنبال یادگیری کریستالی نخواهیم رفت.
در نتیجه منطقیست که مدلی که از یادگیری در ذهن داریم را بشناسیم و در صورت امکان با مطالعه و تحقیق و مشاهده، آن را بهبود دهیم.
به لطف متمم و محمدرضا شعبانعلی عزیز، چند سالیست که توجه من به مساله یادگیری جلب شده است و سلسله درسهای یادگیری متمم هم گنجینه ارزشمندی از منابع برای بهبود این مهارت را در اختیارم قرار داده است.
بخشی از آنچه در ادامه میآید، حاصل تجربه و مشاهدات شخصی من است و هیچ گونه سند و مدرکی صحت و سقم آنها را تایید نمیکند. ولی در لحظه ای که این متن را مینویسم، بخشی از باور من را شکل میدهد.
به عنوان یک فرد و صرفا با توجه کردن به رفتار خودم، مدلی از مکانیزم یادگیری رفتار در ذهنم شکلگرفته است.
تعریف من برای رفتاری که یادگرفته شده رفتاری است که ذهن ناخودآگاه آن را بروز میدهد. رفتاری که ذهن خودآگاه سهم زیادی در بروز آن دارد از نظر من هنوز مراحل یادگیری را به شکل کامل طی نکرده است.
از نظر من رفتاری به شکل کامل یادگرفته شده است که ذهنخودآگاه کمترین نقش در بروز آن را داشته باشد.
با این تعریف و توجه به رفتارهای خودم، متوجه این موضوع شدهام که اصلیترین گام در یادگیری یک رفتار، انجام آن و مشاهده نتایج آن است. به بیان دیگر، آزمون و خطا.
در صورتی که نتایج این مشاهدات مطلوب باشد، ذهن آن را به عنوان یک رفتار خوب خواهد شناخت و در صورتی که آن نتایج مطلوب نباشد، آن رفتار را در لیست سیاه قرار میدهد.
معتقدم هیچ رفتاری قبل از طی این مرحله، به طور کامل یاد گرفته نمیشود.
ذهنناخودآگاه از دو طریق رفتارهای جدید یاد میگیرد: یا مستقیما در وضعیتی قرار میگیرد که مجبور به انجام رفتار و گرفتن بازخورد میشود یا اینکه ذهنخودآگاه به واسطه مشاهدات، منطق، مطالعات و همه معادلاتی که دارد، رفتاری را به ذهنناخودآگاه به عنوان رفتار مطلوب معرفی میکند.
هر قدر سهم مستندات و شواهدی که مطلوبیت این رفتار را تایید کند بیشتر باشد، ذهن ناخودآگاه راحتتر زیر بار تستِ مطلوبیت آن میرود.
به عبارتی ذهنناخودآگاه با مشاهده مستندات و شواهد به ذهن خودآگاه اعتماد میکند و حاضر میشود رفتاری را مورد آزمایش قرار دهد.
رفتاری که شواهد و مستندات زیادی از آن حمایت کنند و نتیجه مطلوبی در آزمایش ذهن ناخودآگاه بگیرد، با سرعت بیشتری یاد گرفته میشود.
نمونه ای از این مستندات، منطق است. درصورتی که استدلال و منطق از رفتاری حمایت کند، ذهن ناخودآگاه آن را راحت تر میپذیرد.
نمونه دیگری از مستنداتی که از یک رفتار حمایت میکند، مشاهده رفتار و بازخورد رفتار در اطرافیان است. (موضوعی که آلبرت بندورا از آن به نام یادگیری اجتماعی یاد میکند )
البته باید این نکته را متذکر شوم که من هیچ مطالعه تخصصی در این مورد نداشتهام و حتی مطالعات و مقالات آقای بندورا را هم نخواندهام و لینکی که در بالا آمد، تنها اطلاعاتی است که من درباره ایشان خواندهام.
ذهن ناخودآگاه هر زمان که تصمیم به انجام رفتار جدیدی میگیرد، حدی از ریسک را تحمل میکند.
ذهنناخودآگاه دوست ندارد رفتاری را بروز دهد که نتیجه آن مطلوب نباشد.
در نتیجه هر گاه مستندات بیشتر قبل از آزمایش یک رفتار در دسترس داشته باشد، این کار به یک ریسک حساب شده و یا کاری با ریسک پایین تبدیل میشود.
موضوعی که من به طور خلاصه آن را با این جمله خلاصه میکنم: ذهن حساب و کتاب خودش را دارد.
در سلسله مطالب توصیههای یک تنبل و در مطلب نیمه پر لیوان تنبلی، اشاره کردم که یک تنبل ماشین حساب خودش را دارد و حاضر نیست رفتاری را که خودش یاد نگرفته، بروز دهد.
به نظرم این ویژگی، ویژگی همه ما انسانهاست و ما علاقه داریم که تنها کارهایی را انجام دهیم که به خوبی آنها را یاد گرفته باشیم.
آنچه که ما را از دیگران متمایز میکند، تعداد و تنوع رفتارهایی است که یاد گرفتهایم.
به نظر من به همین دلیل است که به بسیاری از توصیههایی که به دیگران میدهیم و در صحت آنها شکی نداریم، عمل نمیکنیم ( فاصله بین دانستن و عمل کردن)
به همین دلیل است که در مقابل توصیههایی که دیگران به ما میکنند، جبهه میگیریم.
این توصیهها اگر بتوانند از آخرین مرحله ذهن ما که تجربه مستقیم است، عبور کنند و ذهن ناخودآگاه متقاعد شود که این الگوها به نفع اوست، به سرعت به آن ایمان میآورد و آنجاست که عمل نکردن به آن توصیهها سخت تر میشود.
از منظر یادگیری، همه گزارههای منطقی که در کتاب ها می خوانیم تنها زمانی به خوبی یاد گرفته می شوند که سعی کنیم آنها را تجربه کنیم. یکی از روشهای ایجاد چنین تجربهای برای ذهن، داشتن ذهن مصداقیاب است که محمدرضا شعبانعلی عزیز به زیبایی به آن اشاره کرده است.