اثر هجوم مسافران به پله‌برقی مترو

هجوم مسافران به پله برقی مترو

قبلا از مترو زیاد استفاده می‌کردم و همین موضوع فرصتی بود برای توجه به عادت‌های مسافران آن.

یکی از این عادات، هجوم همزمان مسافران به پله‌برقی‌ها در زمان خروج از مترو بود.

اینکه که تعدادی از مسافران عجله داشته باشند، قابل توجیه بود ولی اینکه ۹۰ درصد افراد عجله داشته باشند، به نظرم منطقی نمی‌رسید و به دنبال دلیل دیگری برای توجیح این رفتار می‌گشتم. آن زمان تنها علت این رفتار را ریشه در احساسِ اضطرارِ بی‌دلیلِ مسافران می‌دیدم. این دلیل ذهنم را راضی نمی‌کرد ولی تنها دلیلی هم بود که به ذهنم می‌رسید.

فکر می‌کنم امروز استدلال بهتری برای علت بروز این رفتار پیدا کرده باشم. البته هیچ ادعایی در تایید آن ندارم و خودم هم مطمئنم که این رفتار به ظاهر ساده، نه تنها تک‌ریشه‌ای نیست بلکه شناسایی این ریشه‌ها ساده نیست. این نتیجه‌گیری صرفا نتیجه مشاهدات یک فرد عادی جامعه است.

اگر فرض کنیم که در پسِ هر رفتار و تصمیمی‌، منطقی هست، هر یک از مسافران هم باید دلیلی منطقی برای این رفتار خود داشته باشند.

از طرفی وقتی در موقعیتی واحد، سهم بالایی از افراد تصمیم مشابهی می‌گیرند، این احتمال وجود دارد که در پسِ منطقِ آنها، اشتراکاتی وجود داشته‌باشد.

همه می‌دانیم که تجربیات قبلی ما، نقش مهمی‌ در تصمیمات امروزمان دارند و هر کدام از ما به واسطه تجربیات گذشته، تلاش می‌کنیم تصمیمی‌ بگیریم تا از نتایج تلخ و نامیمون تصمیمات قبلی، در امان باشیم. به بیان دیگر نمی‌خواهیم تا از یک سوراخ دو بار گزیده شویم.
وقتی منطق مشترکی در بین افراد مختلف یک جامعه شکل می‌گیرد، شاید در این موقعیت بتوان فرض کرد که این منطق، حاصل تجربیات مشابهی هم بوده است و احتمالا باید ریشه این رفتار را در سابقه تجربیات افراد جستجو کنیم.

بین فردی که با عجله به سمت پله‌های برقی می‌رود و فردی که با آرامش این کار را انجام می‌دهد، تنها چند ثانیه اختلاف در رسیدن به پله‌ها ایجاد می‌شود. ممکن است ریشه این رفتار هم در تجربیاتی نهفته باشد که در آن افراد به علت تعلل چند ثانیه‌ای متضرر شده‌اند و یا از دست‌یابی به سودی محروم مانده‌اند و امروز با اتکا به آن تجربیات تصمیم می‌گیرند که در خروج از مترو عجله کنند.

نمونه‌هایی از این تجربیات:

وقتی آخرین نفر در صف نانوایی هستیم که نان به ما نمی‌رسد.
وقتی به خاطر کم‌آوردن چند ثانیه مجبور می‌شویم یک‌ بار دیگر در پشت چراغ قرمز بمانیم
وقتی از مترو دیر خارج می‌شویم و آخرین تاکسی در همان لحظه پر می‌شود و آنجا را ترک می‌کند
وقتی همه از عابربانک پول می‌گیرند و به ما که می‌رسد، پول تمام می‌شود.

جمع بندی ذهن ما از این اتفاقات این است که در بسیاری از موارد به علت یک تعلل چند‌ثانیه‌ای متضرر شده‌است، ضرری که در لحظه اول قابل پیش بینی نبوده.

رسیدن به این جمع بندی برای ذهن ساده است. چرا که از دست دادن یک فرصت در آخرین لحظه بسیار برای او دردآور است و ذهن با ارتباطی که بین تصمیم و نتیجه برقرار می‌کند، می‌آموزد که تا جایی که ممکن است تعلل نکند.

آیا این نتیجه گیری ذهن درست است؟ اگر درست نیست چرا ذهن به این نتیجه گیری می‌رسد؟

ذهن ما تنها با مشاهده نتیجه تصمیم یاد می‌گیرد.

یک محقق هم نمی‌تواند به صرف انجام آزمایش و بدون مشاهده نتایج، انتظار یادگیری داشته باشد.

مشکل از جایی شروع می‌شود که ما نتیجه مثبت تعلل‌های خود را نمی‌بینیم.

هیچ وقت رد شدن از یک چراغ قرمز بدون انتظار را حاصل تعجیل خود نمی‌دانیم.

وقتی دیر به فرودگاه می‌رسیم و متوجه می‌شویم که پرواز تاخیر دارد، خود را به خاطر تعللی که داشته ایم، تشویق نمی‌کنیم.

وقتی به دلیل تعلل پروازمان را از دست می‌دهیم و پرواز دچار حادثه می‌شود، این اتفاق را به تقدیر یا شانس نسبت می‌دهیم و موجب نمی‌شود که هر بار با تاخیر به فرودگاه برویم.

خلاصه اینکه دیدن نتایج منفی تعلل‌های چند ثانیه‌ای بسیار راحت‌تر از دیدن نتایج مثبت آن است.

خیلی وقتها نتایج مثبت را نمی‌بینیم و به دلیل شکل نگرفتن چرخه بازخورد، ذهنمان نتیجه خاصی از آن نمی‌گیرد. بعضا هم نتایج مثبت را به چیز دیگری مثل تقدیر و شانس ربط می‌دهیم.

وقتی ذهن در شرایط مشابهی قرار می‌گیرد، برای متحمل نشدن ضرر احتمالی ترجیح می‌دهد تا به الگوهایی که از قبل یاد گرفته، اعتماد کند.

ذهن یاد گرفته که وقتی پای افراد دیگری در میان است، تعلل با ضرر همراه خواهد بود. در خروج از مترو هم ذهن به سراغ این الگو می‌رود و حتی با مطمئن نبودن از اینکه چه ضرری در انتظار اوست، ترجیح می‌دهد تا به سرعت از آنجا خارج شود.

الگوسازی از مهم ترین ابزارهای ذهن ما برای یادگیری است و مجموعه این الگوهاست که مدل‌ذهنی ما را تشکیل می دهد.

این الگو از آن جهت برای من جالب توجه است که از ترکیب و تحلیل الگوهای کوچک‌تر به دست‌آمده.

نانوایی، چراغ قرمز و … در ظاهر ارتباطی با هم ندارند ولی ذهن ناخودآگاه ما با ترکیب تجربیات و الگوهای حاصل از آن تجربیات، به الگوی بزرگتری رسیده که او را در تحلیل موقعیت‌های جدید (مثل خروج از مترو)، توانمندتر می‌کند.

توجه و شناسایی این ابرالگوها، به ما در تحلیل رفتار خود و دیگران کمک شایانی می کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *