همیشه از دیدن افرادی که از ساعت ۱۰ شب میخوابند، تعجب میکردم.
درک این مساله که چطور میتوانند به این زودی روز را به پایان برسانند، برایم سخت بود.
الماسی به نام شب
افردای مثل من که دیر به خواب میروند، دلایل زیادی برای آن دارند:
یکی از این دلایل آرامش و خلوت شب است.
■ شبها تلویزیون برنامه جذابی ندارد.
■ شب یعنی به پایان رسیدن دغدغههای یک روز کاری.
■ خیلی از اعضای خانواده خوابند و فرصت گپوگفت با آنها نیست و میدانیم که کسی انتظار شنیدن پاسخ از ما را ندارد.
■ منتظر تماس کسی نیستیم و حتی از تماس آنها متعجب میشویم.
■ همه شهر تعطیل است. برای بیرون رفتن در ساعات بعد از نصف شب باید دلیل قانعکنندهای داشته باشیم.
■ خیلی از دوستانمان هم در این ساعت خوابند و شدت فعالیت در شبکههای اجتماعی هم کم میشود.
■ معمولا آخرین وعده غذایی را به همراه خانواده میل کردهایم و دغدغه چندانی هم از بابت گرسنگی نداریم.
■ ذهن ما از دغدغه برنامهریزی برای ساعات باقی مانده نیز در امان است. میدانیم که حداکثر تا ۲ الی ۳ ساعت دیگر به رختخواب میرویم.
خلاصه اینکه در شب سهم فعالیتهایی که تمرکز و توجه ما را بطلبند به حداقل میرسند.
اگر گناه را با چیزی که به انجام آن وسوسه میشویم، تعریف کنیم، در شب ابزار گناه کمتر مهیا است.
بسیاری از آنچه در طول روز به انجام آن وسوسه میشویم، در ساعات پایانی شب به شکل طبیعی ممنوع هستند و یا به آنها دسترسی نداریم.
البته بماند که برای بعضیها ابزار گناه در شب مهیاتر است و برخی هم از آرامش شب برای استمرار در گناه خود استفاده میکنند.
همه این ویژگیها، شب را در نظر من تبدیل به گوهری گرانبها از هر شبانه روز کرده و ارزش و احترام خاصی برای آن قائل هستم.
من از دوران دبیرستان عادت داشتم که تا پاسی از نیمهشب بیدار بمانم و حتی در دوران کنکور هم این سبک و سیاق ادامه داشت. آن وقتها ساعت ۷ صبح میخوابیدم و ساعت ۲ یا ۳ بعد از ظهر از خواب بیدار میشدم.
صبح=آغاز استرس و دغدغههای روزانه
از طرفی صبح، به خاطر همه آنچه نسبت به شب ندارد، به اندازه آن دوستداشتنی نیست.
■ صبح به معنی شروع شدن استرس و نگرانیهای روزمره است.
■ صبح وقت رفتن به کار است. میدانیم که باید حداقل ۸ ساعت در سر کار باشیم.
■ صبحها فرصتی برای تفریح نیست. همه دوستانمان در سر کارند و تفریح بدون آنها معنی ندارد.
■ صبحها تمرکز و توجه ما بیشتر از آنکه در اختیار ما باشد، در اختیار اتفاقاتی است که در طول روز میافتد.
عصرها= آزادی از بند
در این بین عصرها در ذهن من با استراحت و تفریح تداعی میشود.
■ ذهن و جسم ما از دغدغههای روزانه آزاد میشود و لازم نیست به اجبار آنها را در جهتی که مایل نیست، برانیم.
■ معمولا همه دوستان و آشنایان ما از کار فارغ شدهاند و میتوانیم برای تفریح و گردش مشترک برنامهریزی کنیم