قدرت انباشتگی

اکثر منابع وقتی ارزشمند میشن که به حدی از انباشتگی رسیده باشن.

پول، سرمایه، تخصص،‌ اعتبار، شهرت و هر کدوم از داشته‌های ما وقتی به لیست منابع باارزشمون راه پیدا می‌کنند که این حد حداقلی رو رد کرده باشن.

وقتی کلا ۱۰ نفر ما رو بشناسن، نمیشه اسمش رو گذاشت شهرت.

آشنایی با سیستم عامل ویندوز و نرم افزار‌های آفیس یه نفر رو به متخصص تبدیل نمی‌کنه. رزومه ما باید خیلی پرتر و سنگین‌تر از این حرفا باشه تا کسی مهارت‌ها و توانمندی ما رو جدی بگیره و به کاری بیاد.

وقتی نوبت به تصمیم ‌های مهم زندگی هم می‌رسه، باز هم داشته‌های دونه‌درشت ما هستند که بیشتر از سایر منابع‌ به مسیر حرکت‌مون جهت میدن.

ورزشکاری که ۱۰ سال در یک رشته ورزشی به شکل حرفه‌ای فعالیت کرده و ورزش به عنوان گل سرسبد داشته‌هاش به حساب میاد، احتمالا مسیر شغلی و حرفه‌ای آیندش رو در همین راستا انتخاب می‌کنه.

یا کسی که در یک رشته دکترا می‌گیره، بیشتر به سمت مسیری کشیده میشه که بتونه از انباشتگیِ دانشی که طی این سال‌ها ایجاد کرده، حداکثر بهره رو ببره.

منطقی هم به نظر می‌رسه.

طبیعتا هر انباشتگی‌ای ارزشمند نیست ولی کمتر منبع ارزشمندی رو هم سراغ دارم که مشمول ویژگی انباشتگی نباشه.

نمیشه هیچ منبع ارزشمند و انباشته‌ای نداشته باشیم و یه دفعه به موفقیت برسیم. برای کسی که به دنبال موفقیته، انباشتگی یک انتخاب نیست،‌ یک ضرورته

بدون ایجاد انباشتگی‌ها، شانس زیادی برای موفقیت نمی‌مونه.

ما ارزش و قدرت انباشتگی‌ها در پول و سرمایه رو خیلی خوب می‌فهمیم.

به همین خاطر هم فرایند‌های مختلفی مثل وام و پس‌انداز رو ایجاد کردیم تا به سرعت خودمون رو به انباشتِ منابع مالی تجهیز کنیم. 

ولی در مورد منابع نامشهود، مثل دانش، مهارت یا ارتباط، به نظر میاد که به قدرت انباشتگی اونها شک داریم و کمتر حاضریم منابعمون رو برای ایجاد انباشتگی در این منابع بسیج کنیم.

این در حالییه که انباشتگی این منابع عموما ارزشمندتر و مولدتر از منابع مالیه.

یکی از ملزومات حیاتی ایجاد این انباشتگی‌ها که اونها رو کمیاب‌تر و ارزشمندتر می‌کنه،‌ زمانه.

برای به دنیا آوردن یک بچه، به حداقل ۹ ماه زمان نیاز داریم. نمی‌تونیم با آوردن ۹ تا خانم، یک ماهه یک بچه به دنیا آورد. نمیشه با دادن پول به یک نفر ازش بخواهیم که بچه رو در زمان کمتری به دنیا بیاره.

به همین شکل، نمیشه دانش، بینش، مهارت، تخصص، تجربه و اعتبار رو یک شبه به ذهن یک نفر تزریق کرد. هر چه قدر هم پول بدیم، نمی‌تونیم این انباشتگی‌ها رو تهیه کنیم.

نه میشه اونها رو خرید و نه میشه اونها رو از کس دیگه و جای دیگه قرض گرفت. برای داشتنشون باید خودمون دست به کار بشیم و همه سختی‌ها و دشواری‌های ایجاد انباشتگی در اونها رو به جون بخریم.

چقدر خوب میشد برای انباشته کردن این منابع هم یه چیزی مثل وام داشتیم.

همه ساعت‌های چند ماه و چند سال آینده رو یه جا تحویل می‌گرفتیم و خرد خرد پس میدادیم.

اینطوری هر کسی می‌تونست یه شبه به آرزوهاش برسه.

یکی نقاش می‌شد،‌ یکی جراح و یکی تاجر. بعضی‌ها هم کل این سرمایه‌ رو صرف خرید مدرک می‌کردن و دیگه لازم نبود برای دکتر یا مهندس شدن خیلی منتظر بمونند.

خلاصه لیله الرغائبی می‌شد برای خودش.

ولی حیف که زندگی اینقدرها هم با ما مهربون نیست.

تا فردا نرسه، اجازه استفاده از منابع فردا رو نمیده. نمی‌تونیم منابع فردا یا هفته‌ی بعد رو امروز خرج کنیم.

هر روز هم سهمیه مشخص و محدودی داریم.

حداکثر ۲۴ ساعت داریم که اگه خیلی هنر کنیم ۸ تا ۱۶ مفید ازش درمیاد

اگه کل روز رو پیاده‌روی کنیم، تعداد قدم‌هامون از یه حدی بیشتر نمیشه.

اگه کل روز رو کار کنیم،‌ بیشتر از مزد یک روز به ما حقوق نمیدن.

این واقعیت زندگیه.

زندگی چیزی به اسم وام زمان نداره.

حتی به جای اینکه منابع آینده رو یه جا تحویل بگیریم و قسطی پس بدیم، هر روز یه قسط کوچیک از منابع در اختیارمون قرار می‌گیره که با تمون شدن روز،‌ تاریخ انقضاش هم سر میرسه.

ما با انباشتگی‌ها به دنیا نمیایم. زندگی هر روز منابع محدودی رو در اختیار ما می‌گذاره و این ما هستیم که تصمیم می‌گیریم که با اونها چه انباشتگی‌هایی بسازیم.

شاید بعضی از ما فرصت استفاده از انباشت سرمایه پدرانمون رو داشته باشیم، با این حال ارزشمندترین این انباشتگی‌ها ساختنی‌اند. انباشتگی‌‌هایی که فقط توسط خود ما ساخته میشن و هیچ پول و ثروتی نمی‌تونه اونها رو برای ما بخره و انباشت کنه.

هر کس که بتونه با این منابع قسطی، انباشتگی‌های بهتری بسازه، احتمال موفقیت بالاتری داره.

چطور انباشتگی‌های ارزشمند بسازیم؟

شاید از خودمون بپرسیم که چرا با وجود اینکه خیلی از ما به ارزش انباشتگی‌ها و ضرورت اونها در موفقیتمون آگاهیم، کمتر به سمتش میریم؟ 

پاسخ کوتاه سوال در همون چیزی نهفته است که اون رو ارزشمند‌تر و کمیاب‌تر کرده : ایجاد انباشتگی‌های ارزشمند، کار سخت و دشواریه.

■ اگرچه بیشتر منابع ارزشمند ما حاصل انباشتگی منابع هستند ولی الزاما همه انباشتگی‌ها هم ارزشمند نیستند. نمیشه چشممون رو ببندیم و یک منبع یا مسیر رو برای ایجاد انباشتگی انتخاب کنیم. انتخابمون باید از روی آگاهی باشه.

■ ایجاد انباشتگی‌ها، کار یک روز و دو روز نیست.
انباشتگی‌ها از منابع قسطی و بسیار محدودی ساخته میشن که روز به روز تحویلشون می‌گیریم. بدون یک برنامه بلندمدت و تعهد به چنین برنامه‌ای،‌ نمیشه انتظار داشت که این منابع،‌ صرف ساخت یک بنای مشخص بشن.

این کار ریسک‌های خاص خودش رو داره. معمولا تلاش‌های ما زمانی بیشترین باردهی خودشون رو آغاز می‌کنند که به سطح بالایی از انباشتگی رسیده باشیم. این یعنی زمانی متوجه موفقیت یا شکست این انباشتگی‌ها میشیم که دیگه راه برگشتی نداریم.

■ برای اینکه بتونیم آگاهانه درباره انتخاب یک منبع برای سرمایه گذاری و انباشتگی تصمیم بگیریم، باید نگاه آینده‌نگر داشته باشیم. باید با تمام توان تلاش کنیم بر اساس بهترین پیش‌بینیمون از آینده، انباشتگی‌ای رو انتخاب کنیم که احتمال موفقیت بیشتری در آینده داشته باشه.

دوست دارم یک بار دیگه هم روی پاسخ کوتاه این سوال تاکید کنم که چرا ما با وجود آگاهی از ارزشمند بودن انباشتگی، کمتر به سمتشون میریم؟

ایجاد انباشتگی‌های ارزشمند کار سخت و دشواریه.

همه توضیحاتی هم که ارائه شد، برای تصویر کشیدن بیشتر این دشواری بود.

تنها کسانی حاضر میشن ریسک این کار رو بپذیرند که باور عمیقی به قدرت و ضرورت انباشتگی‌ها داشته باشند.

بدون این چنین باور عمیقی، حاضر نمیشیم سهم بالایی از منابعِ محدودِ هر روزمون رو پای چیزی بریزیم که از موفقیتش مطمئن نیستیم.

کسی که به قدرت انباشتگی‌ها ایمان داره، نرخ بازگشت سرمایه (ROI) این سرمایه‌گذاری رو بسیار بالا و ریسک اون رو بسیار کم ارزیابی می‌کنه. برای این آدم گذشتن از این سرمایه‌گذاری مصداق دیوونگیه.

هر چی هم که این باور رقیق‌تر میشه، ریسک بالا میره و نرخ بازگشت سرمایه پایین میاد و دست و دل ما شروع به لرزیدن می‌کنه.

از طرفی، تنها زمانی این همه سختی رو به جون می‌خریم که هدف مهمی در زندگیمون داشته باشیم. هدفی که احساس کنیم ارزش چنین هزینه‌ها و ریسک‌هایی رو داره.

محمدرضا شعبانعلی عزیز این موضوع رو به زیبایی در یکی از کامنت‌های درس نظم شخصی بیان می‌کنه:‌ 

راستش من کلن لغت اراده رو در کلماتم به کار نمیبرم. به نظرم لغت بدیه. دوستش ندارم. اصلا دروغه! تا حالا دیدی یک زوجی که با هم تازه رابطه‌ی عاطفی دارند، بحث روابط ج.ن….. بشه و یکیشون بگه: دوست دارمااا! اما ارااااده ندارم!

بعید میدونم. تا حالا دیدی کسی از گرسنگی بمیره و بعد بگن: گرسنه اش شده بود و غذا هم بود اما اراده نداشت بره غذا بخوره!

اون لغت مهمتر به نظرم احساس نیازه.

اگر احساس کنی که هفته دیگه ممکنه به خاطر پاس نشدن یک چک، قراره زندان بری، دیگه صبح زود بلند شدن و پیگیری کارها، چیزی از جنس اراده نیست. نیازه. همه هم انجام میدن.

اما اگر فکر کنی که نظم شخصی و مدیریت زمان، داشتن و نداشتنش هیچ تفاوتی در زندگیت ایجاد نمیکنه یا میخواد نهایتا آخر ماه، دویست هزارتومن کارانه به حقوقت اضافه کنه، احتمالا نیاز به اون عدد برای تو خیلی جدی نیست و ترجیح میدی از اون پاداش کوچک در مقابل این زحمت زیادی چشم پوشی کنی.

به همین دلیل، نه فقط در نظم شخصی و مدیریت زمان، در همه برنامه‌های توسعه مهارتهای فردی، اولین چیزی که لازمه نیازه. چیزی که بیشتر از اون نیازهایی که من مثال زدم، در من یا تو، حرکت ایجاد کنه.

پس به نظرم چه در این مورد و چه موارد دیگه، بیا مسئله رو از ته حل کنیم.

تو اول باید ببینی چه جایگاهی در زندگی میخوای و الان کجایی. و آیا اون جایگاه رو حق خودت میدونی؟ مثلا حق خودت میدونی که ماهی پانصد میلیون تومن درآمد داشته باشی یا فکر میکنی این درآمد فقط با دزدی و رانت به دست میاد و تو اگر ماهی یک میلیون حقوق داشته باشی و بیمه، خوشبختی.

ممکنه پول برات انگیزه نباشه. مثل من که خیلی خوشحالم نمیکنه. اما مثلا رویای خواندن هر روز صبح یک نشریه انگلیسی زبان قبل از صبحانه،بتونه تو رو به حرکت واداره. اما باز هم میگم، هدفهایی که از جنس نیاز باشن و ما رو تشنه کنند. نه اینکه یک مسئله لوکس و تفننی باشند.

به نظرم اگر در محیط کار یا زندگیت، نیازی به مدیریت زمان یا نظم شخصی نمیبینی، صرفا به خاطر اینکه اسم چنین مهارتی رایج هست به سمتش نرو. شاید نیاز تو مهارت دیگری باشه.

مهم اینکه که ببینی چه هدفی رو نیاز داری و نداشتنش رو باخت میبینی و حاضری همه چیزت رو براش بگذاری، بعدش اون نیاز، انگیزه رو ایجاد میکنه و اون انگیزه باعث میشه که به دنبال سبدی از مهارتها بری که فکر میکنی برات مفیدتر و ضروری تره.

تبعات کم‌توجهی به مفهوم انباشتگی

نابینایی در تشخیص انباشتگی‌ها

بعضا در تشخیص انباشتگی‌ها دچار اشتباه می‌شیم.

از یه مدیر فقط پشت میز نشستن و دستور دادنش رو می‌بینیم و از یه بازیگر هم فقط چندتا ادا و اطوار توی ذهنمون می‌مونه.

فکر می‌کنیم ما هم می‌تونیم یکی دو ماهه به جایی که اونها رسیدن، برسیم.

فکر می‌کنیم همه‌ی چیزی که هست، به همون چیزی که ما می‌بینیم ختم میشه.

ندیدن و ندونستن رو به معنی نبودن تعبیر می‌کنیم و با همین تخمین اشتباه، وارد عمل میشیم.

واقعیت ماجرا وقتی برای ما آشکار میشه که خودمون وارد گود میشیم.

متوجه میشیم که تخمین اولیه ما درست نبوده و این سرمایه‌گذاری خیلی بیشتر از پیش بینی اولیه ما هزینه برمیداره.

به جایی میرسیم که دیگه نه ادامه دادن جذابیت سابق رو داره و نه برگشتن بدون هزینه است.

توهم انباشتگی

خیلی وقتها ما به قدرت انباشتگی‌ها باور داریم ولی درک درستی از حد انباشتگی نداریم.

اگه فقط نظر خودمون ملاک باشه، می‌تونیم سیرترشی ۳ ماهه رو به عنوان حد اعلای جاافتادگی در نظر بگیریم.

ولی متاسفانه واقعیت چیزه دیگه‌ایه.

نمیشه هر حدی از انباشتگی رو به عنوان انباشتگی ارزش‌آفرین در نظر بگیریم.

نباید دچار توهم بشیم و بعد از اینکه سیر‌ترشی‌های منابع ما قدمتی ۳ ماهه پیدا کردند، انتظار خارق‌العاده‌ای از اون داشته باشیم.

اینکه ما تا به حال سیرترشی ۷ ساله یا ۱۰ ساله ندیدیم، دلیلی بر نبودن اون نیست.

نمی‌تونیم فقط به مشاهدات محدود خودمون اکتفا کنیم و چون اکثر سیرترشی‌هایی که ما دیدیم حداکثر یکی دو ماه قدمت داشتن، سیر ترشی ۷ ساله رو خارج از نرم (نابغه) در نظر بگیریم.

بی‌اطلاعی و یا اطلاعات ناقص ما، نمی‌تونه توجیهی برای ارزش‌گذاری دل‌بخواهی باشه. باید تحقیق کنیم و به درک درستی از ارزش هر میزان از انباشتگی برسیم.

ببینیم چه حدی از انباشتگی واقعا ارزش‌آفرینه و در برنامه‌ریزی‌هامون برای رسیدن به اون نقطه تلاش کنیم.

از دست دادن اختیار

با همه این تفاسیر، حتی بدون اطلاع آگاهانه از مفهوم و قدرت انباشتگی و بدون اینکه انتخاب کنیم که روی چه انباشتگی‌هایی سرمایه‌گذاری کنیم، میشه انتظار داشت که خرده‌انباشتگی‌هایی توی زندگی ما ظهور کنند. فرقش اینه که این خرده انباشتگی‌ها هیچ وقت تبدیل به یک انباشتگی واقعی و مولد نمیشن و مجبوریم به سطح حداقلی از ارزشی که ایجاد می‌کنند رضایت بدیم. مهم‌تر از این ما اختیار انباشتگی‌ها و به تبع اون اختیار زندگی‌مون رو از دست میدیم.

وقتی ندونیم در حال ایجاد چه انباشتگی‌هایی هستیم و هیچ برنامه‌ای برای هدایت‌شون نداشته باشیم،‌ باید منتظر بشینیم و ببینیم که دریای پرتلاطم زندگی قراره ما رو در چه ساحلی پیاده کنه.


در حین نوشتن این مطلب،‌ علاوه بر دوره استراتژی متمم، این مطالب هم در ذهنم بودند:

مزیت رقابتی چیست و از چه راه‌هایی ایجاد می‌شود؟
مخصوصا تعریف بارنی از مزیت رقابتی

منطق بازی رقابت ساده است.

شما چیزی را به عنوان مزیت رقابتی در نظر می‌گیرید و روی آن متمرکز می‌شوید. یا مزیت رقابتی خودتان را درست تشخیص داده‌اید که برنده‌ی این بازی می‌شوید و یا آن را اشتباه فهمیده‌اید، که بازی را به کلی می‌بازید.

فایل صوتی مدیریت منابع‌: استهلاک و پرورش منابع

راه های موفقیت در آینده دیگر مانند گذشته نیست

رادیو مذاکره: گفتگو با ناصر واثقی

انضباط شخصی | نظم شخصی یا نظم درونی چیست؟

آرکتایپ‌های سیستمی (۲): موفقیت سهم موفق‌هاست


مطلب مرتبط: همیشه بخشی از ظرفیت ما می‌سوزد

دیدگاه‌ها

  1. محمد بهرامی

    خیلی وقته دارم با این مفهوم که آیا مطالبی که می خونم به دردم می خوره یا فقط هدر کردن وقت هست؟
    الان که اینجا این مطلب رو دیدم یه جورایی خوشم اومد اما پیس خودم گفتم شاید باز هم می خواهم تو خلسه “جمع کردن” بیفتم.

    اختلال OCD به نام Hoarding disorder (هردینگ دیس اردر) یا اختلال احتکار می گن (اصلاً و ابداً احتکار ترجمۀ خوبی برای Hoarding نیست اما خوب چون استفاده میشه نوشتم.

    بعضی اوقات به نظرم می رسه که من هم در جمع کردن دانسته ها دچار همین اختلال شده ام، عمل کجاست؟
    مطلب شما به نظرم خیلی جالب اومد اما بعد فکر کردم نکنه خودش یه جور توجیه این اختلال هردینگ باشه

    سپاس

    1. نوشته
      نویسنده
      امین جباری اصل

      سلام محمد جان.

      فکر می‌کنم حرف تو رو می‌فهمم. چون خودم چندین سال از عمرم رو در چنین وضعیتی سپری کردم و هنوز هم نتونستم به طور کامل از این وضعیت خارج بشم.
      یادمه چند سال پیش با یکی از دوستای صمیمیم توی یه کافه نشسته بودیم. ازم پرسید امین تو الان چیکار می‌کنی؟‌ بهش گفتم من الان مثل کسی‌ هستم که داره کوله‌اش رو پرمی‌کنه. (چیزی شبیه همین هردینگ که تو گفتی). توی ذهن خودم هیچ ایرادی نمی‌دیدیدم که چند سال از عمرم رو برای پر کردن کوله صرف کنم و بعد از اینکه خیالم راحت شد،‌ حرکت رو شروع کنم.

      اما هر چقدر که گذشت،‌ دیدم که این مدلی اصلا جواب نمیده. به نظرم این جواب ندادن دلیل‌های خیلی زیادی داره که برای فهمیدنشون چند سال از وقت و انرژیم رو دادم.
      اما اگر بخوام خیلی خیلی خلاصه و در هر یک جمله بگم،‌ به این نتیجه رسیدم که علم (دانش و مهارت) و عمل دو پای هم هستند. به ازای هر قدم از یکی،‌ یک قدم هم باید از اون یکی برداری تا حرکت کنی. به این نتیجه رسیدم که با یک پا نهایتا می‌تونم لی‌لی کنم و جای دوری نمی‌رم. ( البته خود این حرف رو قبلا در فایل دوم مدیریت منابع متمم شنیده بودم. اما به حدی بهش باور نداشتم که بخوام بهش عمل کنم).

      مدتی هست که چند تا تیتر درباره رابطه حرف و عمل در ذهنم دارم. تیتر اونها رو اینجا می‌نویسم تا نسبت به نوشتن و انتشارشون متعهدتر بشم

      – چرا الفبا را فراموش نمی‌کنیم؟

      – انگیزه و معجونی به نام عرضه کردن

      در مورد بخش دوم حرفت که مربوط به توجیه رفتار “جمع کردن” و ارتباطش با قدرت انباشتگی میشد‌، میشه این سوال رو پرسید که آیا هر جمع کردنی، یک انباشتگی ارزشمند ایجاد می‌کنه؟
      جمع کردن اگر با برنامه باشه و از قبل بدونیم که چرا و در جهت چه هدفی در حال جمع کردن هستیم، احتمال داره که به انباشتگی‌های ارزشمند برسیم. اما بدون این برنامه احتمالا به انباری از دانسته‌ها می‌رسیم که صرفا روی هم تلنبار شدن.

      استعاره اقیانوسی به عمق یک میلیمتر هم به نوعی اشاره به جمع کردن‌هایی داره که هیچ انباشتگی ارزشمندی ایجاد نکردن.

      به نظرم هر چقدر که بدون برنامه و هدف به سمت جمع کردن بریم، احتمال تبدیل شدنمون به انبارهای کم‌خاصیت و اقیانوس‌های کم‌عمق بیشتر میشه.

      البته همه‌ی اینهایی که گفتم نظر شخصی من هستند و نمیشه بیشتر از یک نظر ساده ازش انتظار داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *