هیچ‌کس با نابغه‌ها رقابت نمی‌کند

قدرت برچسب ها

بیشترین رقابت ما با کساییه که اونها رو همسطح خودمون می‌دونیم.

وقتی به یه نفر برچسب نابغه یا قهرمان می‌زنیم، به سرعت از دایره رقابت ما خارج میشه.

کسی که تو لیگ دست سه فوتبال ایران بازی می‌کنه، لیونل مسی رو رقیب خودش نمیدونه. مسی حداکثر میتونه الگو یا اسطوره این آدم باشه.

ما به کمک این مکانیزم هوشمندانه،‌ دایره رقابت خودمون رو مشخص می‌کنیم. مشخص می‌کنیم که قراره با کیا رقابت کنیم و کیا رقیب ما به حساب نمیان.

این کار محدود به رقابت نیست.

هر برچسبی که روی یه کار می‌زنیم، سرنوشت اون کار رو مشخص می‌کنه.

مثلا اگه برنامه‌ریزی رو جزو دسته “کارهایی که خوبه اگه انجام بشن” قرار بدیم، بعیده به این زودی‌ها سراغی ازش بگیریم. اولویت با دسته “کارهاییه که اگه انجام‌شون ندیم، بدبخت میشیم”.

هیچ‌کس با نابغه‌ها رقابت نمی‌کند | برچسب‌های اشتباه

هر کدوم از ما برای این تقسیم‌بندی، دلایل خاص خودمون رو داریم. اسم‌های مختلفی هم روش میزاریم.

مثلا میگیم داشتن نگاه بلندمدت خوبه،‌ ولی برا کسی که نُهش گروی دهش نباشه. برای کسایی خوبه که قسط ندارن. 
ورزش خوبه، برا کسی که وقت آزاد داره، مجرده، مسئولیت زندگی رو دوشش نیست یا هزار تا دلیل و توجیه دیگه. 

یا در معرفی درس تفکر استراتژیک به این باور عمومی اشاره می‌کنه که خیلیا تفکر استراتژیک رو مخصوص مدیرها میدونند و از هر چیزی که اسم استراتژیک بهش می‌چسبه، دوری می‌کنند.

ما به مشخص کردن این باید و نبایدها نیاز داریم. مگه ما چقدر منابع داریم که بخواهیم همه‌ی این کارها رو انجام بدیم؟ شکی در ضرورت و اهمیت این کار نیست.

ولی همیشه هم برچسب‌های درستی نمی‌زنیم. خیلی وقتها بدون اینکه متوجه بشیم، از این قابلیت سواستفاده می‌کنیم.

اگه ما هر روز خودمون رو با انیشتتین مقایسه کنیم، بعید نیست که انگیزه‌مون برای حرکت رو از دست بدیم.
ولی اگه دانش آموز متوسط کلاس تصمیم بگیره که دانش آموز خوب (و نه عالی) کلاس رو از دایره مقایسه خودش خارج کنه، مصداق سواستفاده از این قابلیته. 

اگه برچسب قهرمان و نابغه رو به هر کسی که کمی موفق‌تر از ماست بچسبونیم، دیگه کسی برای رقابت باقی نمی‌مونه و به جایی که هستیم، رضایت میدیم.

اگه فقط از برچسب کارهای لوکس و خوب استفاده کنیم،‌ فرصت هر تغییر و پیشرفتی رو از خودمون میگیریم.

ما به برچسب کارهای ضروری،‌ کارهای مهم و حیاتی هم نیاز داریم. لازم داریم به چند نفر برچسب معمولی بودن و همسطح بودن هم بزنیم. 

این برچسب‌ها رو میشه به عنوان یه نشونه دم‌دستی برای تشخیص قدرت باورهامون هم به کار ببریم. کافیه ببینیم هر باور چه برچسبی خورده و توی کدوم گروه قرار گرفته تا بدونیم چه عاقبتی در انتظارشه.

متاسفانه تا به امروز بخش قابل توجهی از عمرم سر همین برچسب‌‌‌های اشتباه، تلف شده. 

همیشه فکر می‌کردم که هدف‌گذاری SMART برای افراد موفقه. برای پروژه‌های بزرگه و نمیشه ازش توی زندگی شخصی استفاده کرد. 

حتی اولویت‌بندی رو یه کار لوکس می‌دونستم.

کتاب می‌خوندم ولی اکثر توصیه‌ها و پیشنهاد‌هایی که شده بود رو انجام نمی‌دادم. احساس می‌کردم این توصیه‌ها مناسب من نیست. برای کسی مناسبه که …………… ( جای خالی رو با هزار تا جمله مختلف پر می‌کردم)

هر روز دنبال یه ترفند و پیشنهاد جدید بودم. ولی به محض شنیدنش با یه برچسب‌گذاری ساده، خیال خودم رو از انجام ندادنش راحت می‌کردم.

مطمئنا به سرعت نمی‌تونیم این برچسب‌های اشتباه رو اصلاح کنیم.

این که ما یه کار رو توی چه دسته‌ای قرار میدیم،‌ ریشه در مدل ذهنی و درک ما از جایگاهمون داره. اینها هم چیزی نیستند که یکدفعه و دستوری تغییر کنند. 

تنها راه اصلاح و ارتقا کیفیت این سیستم،‌ اصلاح این ریشه‌هاست. 

اینکه یه نفر بخواد بدون تغییر در باورهاش،‌ برچسب‌های متفاوتی بزنه، مثل این میمونه که کارهایی رو انجام بده که به نظرش درست نمیاد.

کاری که خودم قصد انجامش رو دارم اینه که توجهم رو به برچسب‌هایی که روی کارها و آدم‌ها می‌گذارم،‌ بیشتر کنم. این طوری هم بهتر می‌فهمم که خودم رو بازیکن چه لیگی می‌دونم و هم مواظبم تا کمتر قربانی سواستفاده از این قابلیت بشم. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *