از اینکه مرا مجبور کردی از تو ممنونم

از اینکه مرا مجبور کردی از تو ممنونم

من از طرفداران اجبار نیستم

اتفاقا جزو سرسخت‌ترین طرفداران آزادی و اختیار در تصمیم گیری‌ام. تجربه‌های زیادی را به خاطر دارم که حتی بهترین توصیه‌ها و پیشنهادات را صرفا به خاطر همراهی‌شان با چاشنی اجبار، نپذیرفته‌ام.

با این حال، از افراد و موقعیت‌هایی که مرا مجبور به انجام کاری کرده‌اند، سپاسگزارم.

شاید اگر تا پایان این نوشته همراه شوید، شما هم به دنبال عضویت همزمان دو گروه طرفداران اختیار و طرفداران اجبار خواهید بود.

اصل مطلب:

ناحیه امن یا همان Comfort Zone معروف، حصاری است که ذهن ما به دور گروهی از تجربیات و اقدامات آشنا کشیده و از انجام هر کاری که در خارج از این ناحیه باشد، بیزار است.

شاید تعریفی که به نقل از السدر کنت وایت (Alasdair A. K. White) در روزنوشته‌ها خواندم، ناحیه امن را به شکل بهتری توصیف کند:

ناحیه امن- Comfort Zone
تعریف ناحیه امن یا Comfort Zone به نقل از السدر کنت وایت

مطلب مرتبط: [مدیریت تغییر و ناحیه امن-بخش دوم-روزنوشته‌های محمدرضا شعبانعلی]


البته ذهن ما آنچنان که به نظر می‌رسد بی‌منطق نیست و حاضر است دلایل خود را برای اتخاذ چنین رویکردی توضیح دهد:

تنبل است و هر موقعیت جدید و تازه، سرشار از ابهام و فشار ذهنی بالاست.

تغییر را دوست ندارد. هر گامی که به خارج از این ناحیه برمی‌دارد، مصداقی از تغییر است و علاقه‌ای به تحمل فشار ذهنی بالای آن را ندارد.

حساب و کتاب خودش را دارد و به هرآنچه که قبلا تجربه نکرده، بی‌اعتماد است.

■ بسیاری از تجربه‌های جدید و نو، در دفعات اول نه خوشایندند و نه دستاورد قابل توجهی دارند. این تجربیات معمولا با گذر زمان و تکرار، فرصت تبدیل شدن به فعالیتی لذت بخش را پیدا می‌کنند. همین هم کافی است تا ذهن به واسطه نزدیک بینی‌اش، آنها را در گروه تجربه‌های ناخواستنی قرار دهد.

با این اوصاف اگر قرار باشد همیشه گوش به فرمان ذهن (یا به شکل دقیق‌تر: ذهن ناخودآگاه) باشیم، محدوده تجربیات ما به شدت تنگ می‌شود.

پس گنجینه ارزشمند تجربه‌های ما چطور ایجاد شده‌اند و چطور می‌توان آنها را گسترش داد؟

اراده و اختیار

سهمی از این تجربیات حاصل اراده ما هستند. به اراده خود، تصمیم به دوری از تمایلات ذهن ناخودآگاه گرفته‌ایم و برای افزایش دانش، مهارت، تحمل و تجربه خود دست به اقدام زده‌ایم.

توصیه‌های بسیاری در باب انتخاب این مسیر شنیده‌ایم.

این توصیه‌ها در کنار ترغیب ما به مسیر اراده، یک پیام ضمنی هم در دل خود دارند:‌ این مسیر چندان مورد استقبال نیست و اگر بود نیازی به توصیه نداشت.

لازم نبود سهم قابل توجهی از زمان و انرژی و منابع عالمان و بزرگان صرف ترویج این راه و برشمردن دستاوردهایش در قالب‌های متنوعی چون کتاب و فیلم و سخنرانی شود.

پس باید به دنبال راه دیگری هم باشیم.

اجبار

سهم دیگری از تجربیات، مرهون لطف اجبار است.

دولت والدینِ ما را و والدین، ما را مجبور کردند که به مدرسه برویم.
شاید اگر به اختیار خودمان بود، در سن هفت سالگی هیچ گاه رفتن به مدرسه را انتخاب نمی‌کردیم.

شاید اگر نیاز به استقلال نبود، علاقه‌ای به کار کردن و کسب تخصص نداشتیم.

شاید اگر بسیاری از فشارهای اجتماعی نبود، علاقه‌ای به یادگیری و رعایت آداب ارتباط پیدا نمی‌کردیم.

اگرچه بسیاری از این شرایط حاصل انتخاب نبوده، ولی کمتر کسی اهمیت آنها در سرنوشت خود را انکار می‌کند. سرنوشتی که نوشتن آن به واسطه همان تجربیاتی حاصل شده که اجبار سهم بالایی در کسبشان داشته.

مدرسه فقط جای یادگیری خواندن و نوشتن نبود. صرف حضور ما در این محیط، تجربیات بسیاری به همراه داشته است.

سهم بالایی از تجربیات که در آنجا کسب کردیم، به ندرت حاصل درس رسمی مدرسه بودند.
تجربیاتی که قبل از تبدیل شدنشان به تجربه، نبودشان را حس نمی‌کردیم. تجربیاتی که شناختی از آنها نداشتیم و نمی‌توانستیم از مسیر اراده به طور مستقیم کسبشان کنیم.

بسیاری از افراد موفق، ریشه‌های موفقیت خود را در دشواری‌هایی می‌دانند که در گذشته متحمل شده‌اند. دشواری‌هایی که اگر اختیارش را داشتند، از آن اجتناب می‌کردند.

شاید اگر مدیرتان شما را مجبور نمی‌کرد که یک گزارش را ۵ بار بازبینی کنید، احتمالا از ندیدن اشتباهاتی که در دفعات قبل از چشمتان به دور مانده بودند، شگفت‌زده نمی‌شدید و اهمیت بازبینی چندباره را درک نمی‌کردید.

شاید اگر در شرایط دشوار مالی قرار نمی‌گرفتید، هیچ گاه دست به پس‌انداز نمی‌زدید. احتمالا کسانی که امروز به هر بهانه‌ای قصد هزینه کردن از پس‌انداز کشور را دارند، برخلاف شما، اهمیت پس‌انداز را درک نکرده‌اند.

کمتر کسی به اختیار حاضر می‌شود دو سال از عمرش را به خدمت سربازی بگذراند. با این حال هنوز هم زیادند کسانی که معتقدند که سربازی آدم را آدم می‌کند.

واقعا راه دیگری برای آدم شدن نیست که خدمت سربازی تبدیل به کارخانه آدم سازی شده است؟
قطعا هست.
چه بسیار افرادی که سربازی نرفته‌اند و از بسیاری از آدم‌ها آدم‌ترند.
اتفاقا خدمت سربازی جزو پرهزینه‌ترین راههایی است که شاید بتواند کسی را آدم کند.

ولی اگر آدم نبودن را مصداق ناحیه امن در نظر بگیریم، احتمالا هر راه دیگری که به آدم شدن ختم می‌شود، از مسیر اراده و انتخاب می‌گذرد که چندان مورد استقبال نیست.این راه‌عموما خلوت است و رهگذر زیادی ندارد.

همین می‌شود که خدمت سربازی در نظر بسیاری تبدیل به کیمیای انسان‌سازی می‌شود.

اجبار به خودی خود ارزشمند نیست. شرایط سخت و دشوار هم که مصداق دیگری از اجبار هستند، نمی‌توانند به تنهایی به تجربیات ما بیفزایند.

ما با قرار گرفتن در این موقعیت‌ها، مجبور می‌شویم دست به اقداماتی بزنیم که ما را به شدت از ناحیه امن‌مان خارج می‌کند.

پس شاید بار دیگری که دچار چنین شرایط وضعیتی شدیم، به جای دوری آن به استقبالش برویم.

شاید بد نباشد به دنبال فرصتی برای تقدیر از مدیران و معلمان سخت‌گیر خود باشید که سخت‌گیری‌ها و اجبارهای خود، درس‌های ارزشمندی را به ما داده‌اند.

مطلب مرتبط :‌[نقش مجری در تصمیم گیری]

شاید هیچ تجربه دیگری مثل اسارت در اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها، نمی‌توانست منجر به نوشتن کتاب انسان در جستجوی معنا، اثر دکتر ویکتور فرانکل شود.

شاید برای کسی مثل من که در پایان دهه سوم از زندگی خود کم کم راه اراده و اختیار را می‌جوید، بد نباشد که تمام قد در برابر تمامی اجبارها و شرایط سخت و دشوار خم شوم و قدردانشان باشم.

ولی مهم نیست از کدام مسیر آمده باشیم. چه از مسیر اراده و چه از مسیر اجبار. اگر کمی تاب ابهام، سختی و دشواری بیرون آمدن از این ناحیه را داشته باشیم، نتیجه‌ی شگفت انگیزی در انتظارمان خواهد بود:
ناحیه امن ما گسترش می‌یابد.

شاید اگر هدف را نه خروج از ناحیه امن بلکه گسترش آن قرار دهیم، خارج شدن از این ناحیه برایمان جذاب‌تر شود و با هر بار خروج از آن، حالی نزدیک به حال کشورگشایان را تجربه کنیم.

البته پرواضح است که قدردانی از اجبار، بهانه‌ای برای سپردن سرنوشتمان به دست شرایط و منتظر نشستن برای اجبار بعدی نیست.
اجبار پرهزینه‌ترین راه برای کسب تجربه است و اگر تنها مسیرش باشد، راهی قطعی به سمت شکست است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *