سیگنال های با تاخیر

سیگنال-های با تاخیر

چند وقت پیش مطلبی رو در متمم خوندم که هم عنوان و هم مضمون جالبی داشت: برگهای گیاهان صدای تهدید را می‌شنوند

قضیه از این قرار بود که چندتا محقق برای اینکه واکنش گیاهان به صداهای محیطی رو ببینن، به سراغ برگ‌هایی میرن که کرم‌ها از اون‌ها تغذیه می‌کردن.

برگ کرم خورده
نمونه یک برگ کرم خورده

این برگ‌ها هر وقت که مورد حمله قرار می‌گیرند،‌ ماده‌ای ترشح می‌کنند که چندان به مذاق کرم‌ها خوش نمیاد و اونها رو فراری میده. مشکل از جایی شروع میشه که این برگ‌ها ، حضور کرم‌ها رو حس نمی‌کنند یا شاید زیاد جدیش نمی‌گیرن و وقتی متوجه حمله میشن که کرم‌ها شروع به خوردنشون می‌کنند.

اینکه این گیاها چطور متوجه این حمله میشن، چیزیه که این محققا کشف کردن.
به گفته اونها، این برگ‌ها با شنیدن صدای جویده شدنشون توسط کرم‌ها، متوجه حمله میشن و تازه بعد از این اتفاق شروع به ترشح ماده محافظ می‌کنند.

جالب تر از خود این کشف،‌ کاربردیه که پیشنهاد دادن.
اونها پیشنهاد دادن که به جای کود دادن به گیاه‌ها، روزی یکی دو ساعت صدای جویده شدن برگ‌هاشون رو براشون پخش کنند.

با این کار، گیاه احساس می‌کنه که بهش حمله شده و شروع می‌کنه به ترشح ماده محافظ که نتیجه‌اش این میشه که کرم‌ها علاقه ای به خوردنشون پیدا نمی‌کنند.
در اصل این صدا، نقش یک آفت‌کَش رو بازی میکنه.

ما، برگ و کرم‌های زندگی

ما هم توی زندگی مثل همین برگ‌ها، دیر متوجه خیلی از اتفاقا میشیم. دیر متوجه میشیم که چندتا کرم شروع به خوردن ما کردن.

نمونه‌های زیادی در اطراف ما هست.

احساس گرسنگی یکی از نمونه‌های متداول این اتفاقه.
اگر بخوام خودم رو مثال بزنم، تقریبا وقتی احساس گرسنگی می‌کنم که همزمان سردرد خفیفی به سراغم میاد و علائم کاهش فشار بروز می‌کنه.

■ در مورد احساس سیری هم وضعیت بهتری ندارم.
حدود نیم ساعتی طول میکشه تا متوجه بشم که چقدر غذا خوردم. مخصوصا وقتایی که خیلی گرسنه باشم حتی با خوردن نزدیک به دو وعده غذا، احساس سیری نمی‌کنم.

■ بیدار شدن هم یکی دیگه از این نمونه‌هاست.
روزایی که خواب کمی داشته باشم، معمولا زیاد سرحال نیستم و این احساس کسلی در کل روز همراهم هست.
به خاطر همین هم صبح‌ها وقتی برای اولین بار چشمام رو باز می‌کنم، احساس می‌کنم که هنوز لازم دارم که کمی بیشتر بخوابم تا خدای نکرده در طول روز کسل نشم.
ولی هر وقت که پاشدم و آبی به دست و صورتم زدم، تازه متوجه شدم که اتفاقا خوابم کافی بوده و من در حال بهانه تراشی بودم.
در اصل خیلی هم بهانه تراشی نمی‌کنم. توی اون لحظه واقعا این احساس رو دارم. احساس می‌کنم که باید کمی‌بیشتر بخوابم تا واقعا سرحال بیدار بشم. ولی برای ارزیابی اینکه چقدر سرحالم، لازم بود که کمی صبر کنم.

■ موقع خواب هم همینه.
وقتی به سمت تختخواب میرم که دیگه چند ثانیه هم نتونم بیدار بمونم. در حالی که معمولا از یکی دو ساعت پیش راندمان کاریم به شدت پایین میاد.

البته باید به این نکته اشاره کنم مثال‌ها عموما ناشی از تجربه‌های خودم هستند ولی فراگیر بودن این واکنش‌ها رو در بین خیلی از افراد دیدم و احتمالا شما هم تجربیات مشابهی رو داشته باشید.

سیگنال های با تاخیر چقدر مهم‌اند؟

شاید بگید این‌ها انقدرها هم اتفاقای بدی نیستند. ولی در واقع هستند. کافیه که به عواقب اونها توجه کنیم.

وقتی که دیر متوجه احساس گرسنگی و سیری میشیم، چه اتفاقی میفته؟

■ در طی مدتی که گرسنه‌ایم، بدن ما در بهترین حالت خودش نیست و با راندمان کمتری کار می‌کنه. خصوصا اگر در حال کار فکری باشیم، کاهش این راندمان محسوس‌تره.

■ مورد دیگه همین بروز سردرد یا احساس ضعفه که قبلا بهش اشاره کردم. بعضی وقتها این سردرد تا آخر روز همراهمون میمونه و کل روزمون رو خراب می‌کنه.

■ وقتی هم که دیر متوجه سیر شدنمون میشیم، بیشتر غذا می‌خوریم. رفتاری که اگه تبدیل به عادت بشه، احتمالا چند وقته دیگه باید انتظار اضافه وزن رو هم داشته باشیم.

■ وقتهایی هم که خیلی گرسنه هستیم،خیلی بیشتر از اندازه‌ای که برای سیر شدن کافیه غذا می‌خوریم که یکی از دلایلش همین تاخیر در دریافت نشونه‌های سیر شدنه.

دقیقا مثل همون برگ‌ها تازه وقتی خبردار میشیم که چه خبره که بخشی از انرژی وتوانمون تحلیل رفته و راندمانمون کاهش پیدا کرده.

شاید الان توصیه دکتر‌های تغذیه برای افزایش وعده‌ها و کم کردن فاصله بین اونها منطقی به نظر بیاد.
با افزایش وعده‌ها، ما قبل از اینکه خیلی گرسنه بشیم، چیزی می‌خوریم. این کار جلوی شروع روند کاهش راندمان و همچنین سردرد و احساس ضعف احتمالی رو میگیره .

از طرفی اجازه نمیدیم که احساس گرسنگی شدید، باعث بشه که خیلی غذا بخوریم.

برای اینکه بیش از هم حد پرخوری نکنیم، توصیه می‌کنند که حجم غذای هر وعده رو از قبل تعیین کنیم. نه اینکه سر سفره تصمیم بگیریم چقدر بخوریم. چون معمولا تا سیر نشیم از سر سفره پا نمیشیم.

بعضی از رستوران‌ها از همین ترفند استفاده می‌کنند. اونها بین پیش غذا و وعده اصلی فاصله میندازن. همین فاصله هم باعث میشه که حتی اگر غذای اصلی حجم زیادی نداشته باشه، مشتری با رضایت و احساس سیری رستوران رو ترک کنه.

بعضی از سیگنال‌ها رو جدی نمی‌گیریم

مثلا در مورد خوابیدن، معولا یکی دو ساعت قبل از اینکه بیهوش بشم، فکم از حجم خمیازه‌هایی که می‌کشم به درد میاد. ولی چون هنوز چشمام و دستام کار می‌کنند، احساس می‌کنم که هنوز انقدری که باید خسته نیستم و می‌تونم ادامه بدم.

این حالت هم مصداق سیگنال با تاخیره. چرا که من اشتباها انتظار دارم که بدن یک دفعه کرکره رو بکشه پایین که من به خواب رضایت بدم.

بعضی وقتها سیگنال‌های مبهم دریافت می‌کنیم

این سیگنال‌ها معمولا با شدت و تناوب بالایی خودشون رو به ما نشون میدن ولی نمی‌دونیم که منظورشون چیه.

شاید برای شما هم پیش اومده باشه که پشت هر میزی که میشیند، ترجیح میدین که دست‌هاتون رو، حتی قبل از اینکه متوجه بشین، روی میز بگذارین یا اونها رو روی دسته‌های صندلی قرار بدین.
احتمالا وقتهایی که دستهاتون به یکی از این دو حالت نیست، به راحتی نمی‌تونید استایل بدن خودتون رو حفظ کنید و کمرتون رو صاف نگه دارید.
معمولا این نشونه‌ها عادی به نظر می‌رسند و ما احساس نمی‌کنیم که اتفاق خاصی افتاده باشه.

در ادامه همین دست روی میز گذاشتن‌ها، چند وقتی بود که توی خونه روی هر صندلی که میشستم، پاهام رو آویزون نمی‌کردم. پاهام رو بالا میاوردم و شبیه حالتی که قدیما به پشتی تکیه میدادن،‌ همونجوری میشستم.
برای خودم و حتی دیگران هم استدلال می‌کردم که من اصلا از این با کلاس بازیا خوشم نمیاد. آدم باید راحت بشینه.

تا اینکه گذشت و گذشت و من کمر درد گرفتم.
رفتم دکتر. گفت که دیسک خفیف داری، باید فیله‌های کمرت رو تقویت کنی.
چندتا نشونه رو هم گفت که همش در مورد من صدق می‌کرد. میگفت وقتی فیله‌ها ضعیف باشن، فشار راست ایستادن و حفظ تعادل روی ستون فقرات سنگینی می‌کنه و یکی از علت‌های شایع بروز دیسکه .

تازه متوجه شدم که این دست روی میز گذاشتن‌ها و داش مشدی نشستن‌ها، نشونه‌هایی بودن که خبر از ضعف فیله کمرم می‌دادن ونه از خاکی بودن بنده.

خیلی از سیگنال‌ها مثل نمونه‌ای که مطرح شد، مبهم اند. هستند، زیاد هم هستند ولی متوجهشون نمی‌شیم.
البته بازم مصداق سیگنال با تاخیرند. چون که در اینجا کمردرد به عنوان نتیجه نامطلوب، خیلی دیر خبر کرد.

بعضا هم تبعات خیلی از اتفاقات رو نمی‌دونیم.

بالاتر در مورد گرسنگی و سیری صحبت کردیم. شاید کسی که از این فعل و انفعالات با خبر نباشه، زیاد اهمیتی هم به این موضوع نده و احساس کنه که افزایش وعده‌ها و به‌اندازه غذا خوردن برای کسایی لازمه که میخوان رژیم بگیرن.
ولی خبر نداره که همین بی‌توجهی باعث میشه که در آینده خودش هم به یکی از مشتریان اصلی دکتر‌های تغذیه و داروهای کاهش وزن تبدیل بشه.

این‌ها فقط یکی دو نمونه بودند. موارد دیگه ای مثل احساس خستگی، تشنگی و حتی بعضی از افسرده شدن‌های ما هم دیر خبر میکنن.

چطور باید از تبعات منفی سیگنال های با تاخیر در امان باشیم؟

هدف اصلی من از طرح این مطلب، اشاره به چند نمونه از سیگنال‌های با تاخیر و ارائه تصویری کلی از مفهوم اون بود.

اینکه بتونیم دور یک سری اتفاقات و مشکلات خطی بکشیم و اسمی رو اونها بگذاریم، به معنی این نیست که میدونیم چطور باید اونها رو حل کنیم. حتی نمی‌تونه نشون بده که ما واقعا قادر به دیدن همه مصداق‌های این اتفاقات باشیم.

این بحث هم خیلی گسترده‌تر از اونی هست که بشه توی یه مطلب هم طرحش کرد و هم براش نسخه پیچید. حتی اگر باشه هم، من دانش و توانش رو ندارم.
چیزی هم که در ادامه میاد، صرفا چندتا از راهکارهاییه که به صورت موردی برای من جواب داده. اتفاقا خود من گرفتار این مسئله هستم و به دنبال راهکار میگردم.

درک اهمیت مساله

به نظرم اولین اقدام اینه که اهمیت این مساله رو درک کنیم.

ما معمولا وقتی متوجه این اتفاقات میشیم یا جدی می‌گیریمشون که شدت این سیگنال‌ها از حدی بالاتر بیاد. مثلا اگر اون نشونه‌ها تبدیل به کمردرد نمیشدن، من توجهی بهشون نمی‌کردم.ولی اگر با این مفهوم آشنا باشیم، توجه بیشتری به خرج میدیم و راحت از کنار خیلی از نشونه‌ها نمی‌گذریم.

از طرفی من بیشتر به تاخیر‌های کوتاه پرداختم. مثل خواب یا احساس گرسنگی. ولی اتفاقا مشکل از جایی شروع میشه که تاخیر این سیگنال‌ها طولانی میشه.

نمونه خیلی بارزش سلامتیه.
مشکلات مربوط به سلامتی معمولا دیر بروز می‌کنند. از طرفی برطرف کردنشون هم زمان زیادی می‌بره و بعضا هم دیگه امکان برگشت به حالت اولیه نیست.

خیلی از کسایی که مریض میشن، دنبال اتفاقایی می‌گردن که در چند روز یا هفته گذشته براشون اتفاق افتاده ولی خبر ندارن که سیستم بدن، عموما طی یک روند طولانی دچار ضعیف میشه.
من نوعی اگر امروز نفسم بالا نمیاد، نباید اون رو به آخرین نخ سیگاری که کشیدم نسبت بدم. باید روندی چند سال گذشته و عادت‌های چند سال گذشتم رو بررسی کنم.

وقتی که وجود این تاخیرها رو به رسمیت بشناسیم، خود به خود دنبال راههایی برای رفعشون هم میریم.

پس اولین اقدام برای در امان موندن از تبعات منفی سیگنال های با تاخیر، واقف بودن به اونهاست.

کاهش تاخیر و نزدیک‌تر آوردن سیگنال‌ها

یه راه کلی دیگه اینه که سعی کنیم تاخیر رو کاهش بدیم و سیگنال‌ها رو نزدیک‌تر بیاریم.

کسی که عادت نداره که زود به زود خودش رو وزن کنه، تنها وقتی متوجه اضافه وزنش میشه که دیگه لباس‌هایی که میپوشه، اندازش نباشن.
البته امیدوارم که زودتر متوجه این موضوع شده باشه. چون معمولا لباس‌هایی که به تناوب می‌پوشیم، همراه ما بزرگتر و گشادتر میشن و اصطلاحا “جا باز می‌کنند”.
کسی که عادت داره لباس‌های راحت و گشاد بپوشه، اگر معیار افزایش وزن رو تغییر سایز لباس در نظر بگیره، احتمالا باید مرحله انفجار رو رد کنه.

ساده‌ترین راه برای جلوگیری از این اتفاقات، وزن کردن مداومه. اینطوری هم از وضعیتمون به سرعت مطلع میشیم و هم میفهمیم که چه روندی در جریانه. آیا وزن ما در حال افزایشه یا کاهش؟ یا همون وضعیت قبلی خودش رو حفظ کرده؟

اگر شناسایی این سیگنال‌ها رو شکلی از یادگیری در نظر بگیریم، شاید توضیحاتی که در مطلب کم کردن فاصله اقدام و بازخورد هم اومد، بتونه برای دیدن این سیگنال‌ها و یادگیری از اونها راهگشا باشه.

عادت و روتین

داشتن برنامه و روتین مشخص هم شاید بتونه کمک کنه.

اگه هر روز سر ساعت مشخصی بخوابیم و تو ساعت مشخصی هم بیدار بشیم، لازم نیست که منتظر دریافت سیگنال‌های خواب و بیداری باشیم.

روتین آخر شب هم میتونه کمک کنه تا به موقع بخوابیم.

برای توضیح بیشتر درباره روتین‌ها می‌تونید به این مطلب متمم مراجعه کنید.

شاید بشه کل این بحث رو زیر مجموعه کوچیکی از تفکر سیستمی دونست. اینکه به جای رویدادها، به روندها توجه کنیم و اثرات رفتارها و تصمیم‌ها رو در آینده‌ای دورتر ببینیم.

در آخر دعوت می‌کنم که به مدت ۲۴ ثانیه شاهد صحنه و صدای کرم خوردن برگ‌ها باشید. می‌تونید از اینجا هم این فیلم رو دانلود کنید.

لینک جزئیات تحقیق برای مطالعه بیشتر: Plants Respond to Leaf Vibrations Caused by Insects’ Chewing, MU Study Finds

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *