نقش مجری در تصمیم گیری

فرض کنید شما معلمِ سالِ اولِ ابتدایی هستید. 

احتمالا هنوز هم خاطرات خود از تحصیل در آن مقطع را به یاد داشته‌باشید. ولی امروز شما در جایگاه معلمی‌ هستید و آموزش تعدادی از دانش‌آموزان ۷ ساله به شما سپرده شده است. 

حروف الفبا، یکی از مهم‌ترین آموزش‌های این مقطع به حساب می‌آید. یکی از روش‌هایی که معلم‌ها برای آموزش و افزایش مهارت دانش‌آموزان برای نوشتن این حروف به کار می‌برند، استفاده از تمرین و سرمشق دادن است. احتمالا شما هم از دانش آموزان خواهید خواست که از هر یک از این حروف، چندین صفحه تمرین بنویسند.

شما به عنوان معلم و کسی که در خصوص آموزش تصمیم می‌گیرد، معتقدید که این میزان از تمرین برای یادگیری این حروف، ضرورت دارد.

به تازگی در یک کلاس خوشنویسی زبان انگلیسی هم ثبت نام کرده‌اید. معلم خوشنویسی شما معتقد است که تمرین، تنها راه یادگیری این مهارت است. از شما خواسته‌است تا برای هر یک از حروف، چندین صفحه تمرین بنویسید. 

به عنوان معلم و کسی که در خصوص آموزش خوشنویسی تصمیم می‌گیرد، معتقد است که این میزان از تمرین برای یادگیری این حروف، ضرورت دارد. 

موقعیت‌ها و تصمیمات و اقداماتی که توصیف شد، تقریبا یکسان‌اند: برای یادگیری نگارش، باید تمرین کنید.

تنها تفاوت موجود، تفاوت در نقش شما در هر یک از موقعیت‌هاست: در یکی تصمیم‌گیر و در دیگر مجری یا اجراکننده تصمیم هستید.

– وقتی در نقش معلم به دانش‌آموزان خود تمرین می‌دهید، هزینه انجام آن تمرینات را چقدر ارزیابی می‌کنید؟ (نقش تصمیم‌گیر)

– وقتی قرار است که خودتان تمرین بنویسید، ارزیابی شما از هزینه انجام تمرین چقدر است؟ (نقش مجری تصمیم)

– آیا در هر دو موقعیت، برآورد شما از میزان هزینه انجام تمرین یکسان است؟

بر روی کاغذ، نباید تفاوتی در این ارزیابی وجود داشته باشد ولی در عمل، عموما اتفاق دیگری می‌افتد. معمولا به کاری که خودمان مجری آن هستیم، ارزش بالایی می‌دهیم. 

در همان مثال بالا، وقتی قرار باشد که خودمان تمرین بنویسیم، احساس می‌کنیم که کار خیلی ارزشمندی انجام می‌دهیم ولی وقتی در نقش معلم و تصمیم‌گیر هستیم، احساس نمی‌کنیم که کار ارزشمندی از دانش آموزان خواسته ایم. 

بخشی از این تفاوت را شاید بتوان به اثر مالکیت نسبت داد. 

اثر مالکیت، یکی از خطاهای شناختی ذهن ماست که منجر به ارزش‌گذاری بالای چیزهایی می‌شود که به ما تعلق دارند. حرفهایی که ما می‌زنیم، دوستانی که ما داریم و هر چیزی که به نوعی نام و نشانی از ما در آن باشد، تحت تاثیر اثر مالکیت قرار می‌گیرند و ارزش آنها فراتر از حالت معمول ارزیابی می‌شود. 

اثر مالکیت پدیده و کشف جدیدی نیست و به احتمال زیاد قبلا درباره آن شنیده‌اید.

چیزی که باعث شد امروز درباره این موضوع بنویسم، مشاهدات و تجربیات اخیرم بود که اهمیت آن را برای من دوچندان کرد. 

به نمونه‌های دیگری از این موضوع هم می‌توان اشاره کرد:

مدیران از اینکه کارمندان انجام یک کار ساده را بسیار سخت جلوه می‌دهند، گله می‌کنند.

دانش آموزان، از اینکه معلمان کارهای سختی از آنها می‌خواهند، گله دارند ولی وقتی پای حرف معلمان می‌نشینیم، معتقدند که این تمرینات سخت نیست.

یکبار به یکی از همکارانم توصیه کردم تا در دوره‌های زمانی مشخص نسبت به ارائه گزارش به مدیر بالادست اقدام کند. این توصیه از باور من به اهمیت ارائه گزارش به مدیران نشئت می‌گرفت.  ولی مواردی زیادی را به یاد دارم که با وجود اطلاع از اهمیت ارائه گزارش، از انجام آن خودداری کرده‌ام. جایی که اثر مالکیت و ارزش گذاری غیرمنطقی فعالیت‌ها، نقش پررنگی در بروز این اتفاقات داشته‌است. 

توجه نکردن به این موضوع ممکن است ما را با دردسرهایی روبرو کند.

در تصمیماتی که خودمان مجری تصمیم هم هستیم، بایستی در نظر داشته باشیم که مبادا ارزیابی غیر واقعی از هزینه‌های اجرای تصمیم، ما را در تصمیم گیری دچار تردید کند.

خوب می‌دانیم کسی جز ما مسئول و مدیر موفقیتمان نیست. خودمان هستیم که باید تصمیم بگیریم که چه اقدامی برای رسیدن به اهدافمان ضروری است و خودمان هستیم که باید آنها را اجرا کنیم. در نتیجه ممکن است وزن‌دهی غیرواقعی به هزینه فعالیت‌ها، ما را از انجام این اقدامات ضروری و نیل به اهدافمان دور کند.

شاید به همین دلیل است که ما برای دیگران بهتر از خودمان برنامه‌ریزی می‌کنیم. 

وقتی برای دیگران برنامه‌ریزی می‌کنیم، قرار نیست که مجری آن تصمیمات باشیم. به همین دلیل هزینه انجام فعالیت‌ها را معقول ارزیابی می‌کنیم. ولی وقتی نوبت به برنامه‌ریزی برای خودمان می‌رسد، نمی‌توانیم از دام اثر مالکیت رها شویم. 

شاید بد نباشد وقتی برای خودمان هم برنامه‌ریزی می‌کنیم، کمی‌از خودمان فاصله بگیریم و یا اینکه تصور کنیم برای فرد دیگری در حال برنامه‌ریزی هستیم. همچنین می‌توانیم از دیگران برای انجام این کار یا بررسی برنامه ای که ریخته‌ایم، کمک بخواهیم. 

راهکار دیگری که برای مقابله با این موضوع به ذهنم می‌رسد، داشتن معلمان و مدیران سخت گیر است. 

مدیران و معلمان سخت گیر به گلایه‌های ما از سختی کارها توجه نمی‌کنند. کاری که می‌خواهند باید انجام شود.چنین مدیران و معلمانی، ما را در وضعیت‌هایی قرار می‌دهند که اگر تصمیم‌گیر خودمان باشیم، هیچ‌گاه تن به انجام آنها نخواهیم داد. 

اگرچه چنین وضعیتی چندان باب میل ما نیست ولی مزیت داشتن چنین مدیران و معلمانی، خارج شدن از ناحیه امنی که برای خودمان ساخته‌ایم. اتفاقی که ماحصل آن، کسب تجربیاتی است که شاید هیچ‌گاه آن‌ها را کسب نمی‌کردیم. 

با داشتن این موضوع در ذهن، احتمالا از اینکه در آینده با مدیران سخت‌گیری کار کنید، کمتر ناراحت می‌شوید و شاید از آن استقبال کنید. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *