استفاده از محیط به عنوان اهرمی برای تقویت مدیریت توجه

پیشنوشت: مقدمه این مطلب نسبتا طولانیه. واقعیتش نتونستم شروع مناسب‌تری برای بیان حرفی که توی ذهنم هست، پیدا کنم. قراره کمی درباره مدیریت توجه حرف بزنم. امیدوارم حوصله‌تون از خوندن این مطلب سر نره.

پرده اول: امتحان

دیر یا زود باید خودم رو برای امتحان آماده می‌کردم.

می‌خواستم تا قبل از شب امتحان، مطالب رو حداقل یک بار دوره کنم.
ولی هر بار که کتاب رو باز می‌کردم، چند دقیقه‌ای نمی‌گذشت که بازیگوشی‌های ذهنم شروع می‌شد.
قرار بود معادلات دیفرانسیل بخونم ولی وقتی که به خودم اومدم، متوجه شدم که در حال مرور خاطرات مهمونی دیشبم.

اتفاق تازه‌ای نبود. داستان هر روزم بود و هر بار ذهنم سر از جایی در میاورد که ربطی به درس و امتحان نداشت.
با هر بار تکرار شدن این وضعیت، احساس می‌کردم که کنترل زیادی روی فکرم ندارم.

پرده دوم: خلوت

خیلی از ساعات روز، غرق افکار خودمون هستیم.
وقتایی که نه حرف می‌زنیم، نه می‌نویسیم، نه کتابی می‌خونیم و نه کسی دوروبرمون هست که باهاش گپ بزنیم.

این جور وقتها هر حرفی که می‌شنویم، هر چیزی که می‌خوریم، هر چیزی که می‌بینیم و هر بویی که به مشاممون میرسه، ما رو با خودشون به دل افکار مختلفی می‌برن.

وقتی که حواسمون نباشه که به چی فکر می‌کنیم، فکر هم هر جا که دلش بخواد میره و ما رو هم با خودش میبره. حتی کمتر یادمون می‌مونه که به چی فکر می‌کردیم.

پرده سوم: ضبط کردن صدا

نمی‌دونم چی شد که تصمیم به ضبط کردن صدای خودم گرفتم. ولی همین تصمیم، اتفاقای جالبی رو برام رقم زد.

اوایل از هر فرصتی برای انجام این کار استفاده می‌کردم. هر وقت که توی خونه یا ماشین تنها می‌شدم، سریع ریکوردر گوشی رو باز می‌کردم و شروع می‌کردم به ضبط کردن صدام.

اوایل بیشتر درباره کتاب‌ها و مطالبی که خونده بودم، حرف می‌زدم و سعی می‌کردم اونها رو به زبون خودم خلاصه کنم.

هنوز تلگرام ف.یل.تر نشده بود.
برای هر کتاب یک کانال ساخته بودم و هر بخش از کتاب رو که می‌خوندم، خلاصه‌ای از اون رو اونجا ضبط می‌کردم.
ولی کم کم، درباره هر چیزی حرف می‌زدم و حرفام محدود به خلاصه کتابا نمی‌شد.

اگر ایده‌ای به ذهنم می‌رسید یا فکر یا مساله‌ای ذهنم رو درگیر می‌کرد، خیلی سریع دکمه ضبط رو می‌زدم و شروع می‌کردم به صحبت.

خیلی وقتها ماشین رو برمی‌داشتم و می‌رفتم یه جا وایمیستادم و شروع می‌کردم به حرف زدن.

در اصل ضبط کردن صدا بهونه‌ای شده بود برای فکر کردن و بیرون کشیدن حرفهایی که توی ذهنم بود. موقع ضبط کردن، راحت‌تر می‌تونستم روی یه موضوع متمرکز بشم و حواسم کمتر پرت می‌شد.

یه مدت که گذشت، حتی از زمان رانندگی هم استفاده می‌کردم و کل مسیر محل کار تا خونه که بیشتر از نیم ساعت طول می‌کشید رو با خودم حرف می‌زدم.

احساس خوبی بود.
از اینکه یه ابزار جدید برای فکر کردن پیدا کردم، خوشحال بودم و احساس کنترل بیشتری روی فکرم داشتم.

پرده چهارم: نوشتن

من قبلا معجزه نوشتن رو دیده بودم.

دیده بودم که نوشتن چطور به فکرم نظم میده و باعث میشه که شفاف‌تر فکر کنم.
به حدی به نوشتن عادت کرده بودم که تقریبا هر بار می‌خواستم کمی عمیق‌تر یا طولانی‌تر به موضوعی فکر کنم، دست به قلم (یا دست به کیبورد) می‌شدم.

ضبط کردن صدای خودم هم کم کم تبدیل به تجربه‌ای شبیه نوشتن شد.
متوجه شدم که در طی مدتی که حرف می‌زنم و صدای خودم رو ضبط می‌کنم، تمرکز بالایی دارم. خیلی بهتر فکر می‌کنم.

البته هنوز هم نوشتن اصلی‌ترین ابزارم برای فکر کردن بود ولی حدس می‌زدم که ضبط کردن و نوشتن باید ویژگی‌های مشابهی داشته باشند.

اگرچه جنسشون کمی متفاوت بود ولی وقتی می‌نوشتم و یا صدای خودم رو ضبط می‌کردم، بهتر فکر می‌کردم و کنترل بیشتری روی مسیر افکارم داشتم. به ندرت از موضوعی که انتخاب کرده بودم، منحرف می‌شدم.

پرده پنجم: گفتگو

نوشتن و حرف زدن، یک ویژگی مشترک داشتند: باعث می‌شدند که حرف بزنم.
از این ویژگی به گفتگو رسیدم.

سوال بعدیم این بود که آیا ما در حین گفتگو هم بهتر فکر می‌کنیم و مثل نوشتن و یا ضبط کردن صدا، کنترل بیشتری روی فکرمون داریم؟

در یک آن لحظات زیادی از خاطرم گذشتند که این فرض رو تایید می‌کردند.
لحظاتی به خاطر اومد که دغدغه یا مشکلی رو برای دیگران شرح می‌دادم و قبل از اینکه اونها حرفی بزنند، خودم به جواب سوال یا مشکلم می‌رسیدم.

از طرفی خیلی پیش میاد که یه بند شروع می‌کنیم به حرف زدن و کسی جلودارمون نیست. قطعا بدون تمرکز طولانی و مداوم روی موضوع، نمی‌تونیم اینقدر طولانی سخنرانی کنیم.

به واسطه همین تجربه‌ها، که کم هم نیستند، احساس می‌کردم که در بستر گفتگو، کنترل مناسبی روی فکرم دارم.

نقش محیط در کنترل و مدیریت توجه

چی باعث این تفاوت‌ها میشه؟
اگر توجه و تمرکز رو معادل داشتن قدرت کنترل بر افکارمون تعریف کنیم، چرا سطح این کنترل در شرایط مختلف، تغییر می‌کنه؟

اگر توانایی کنترل توجه هر فرد در یک بازه مشخص رو ثابت در نظر بگیریم، احتمالا باید علت این تفاوت در میزان کنترل بر افکار رو در محیط جستجو کنیم.
چرا در بعضی از این شرایط کنترل بیشتری روی افکارمون داریم و در بعضی از اونها، کنترل کمتری رو حس می‌کنیم؟

سوال اصلی این میتونه باشه:

فعالیت‌ها، محیط‌ها و شرایطی که به ما اجازه میدن کنترل بیشتری روی افکارمون داشته باشیم، چه ویژگی‌هایی دارند؟
چرا در زمان نوشتن، حرف زدن با دیگران و یا ضبط کردن صدای خودمان، کنترل بیشتری بر روی افکارمان داریم؟

جواب من به این سوال از سه بخش تشکیل میشه:

۱- مشاهده سریع انحراف

هر گفتگویی، فارغ از موضوع و افراد حاضر در اون، حداقل آدابی داره.

شنونده از گوینده انتظار داره که حرفاش رو با سرعت مناسبی بیان کنه و بین حرف‌ها، وقفه‌های بی‌جا نداشته باشه. انتظار داره پیوستگی بحث رو حفظ کنه و بی‌دلیل موضوع بحث رو عوض نکنه.

پس هر کس که وارد گفتگو میشه، از قبل یک قرارداد نانوشته رو امضا می‌کنه و متعهد میشه که این انتظارات رو برآورده کنه. چرا که بدون برآورده کردن این انتظارات، دیر یا زود اون گفتگو نابود میشه.

هر وقت که گوینده این انتظارات را برآورده نکنه، به سرعت با واکنش شنونده روبرو میشه. واکنشی که می‌تونه مستقیم یا غیرمستقیم باشه.
مثلا ممکنه شنوده صراحتا علت تغییر بحث رو جویا بشه. یا ممکنه بدون اینکه حرفی بزنه، تبدیل به یک شنوده منفعل بشه و اعتراضش رو به این شکل نشون بده.

گوینده به سرعت متوجه این پیام‌ها میشه.

همین هم باعث میشه که اگر لحظه‌ای راه رو اشتباه رفت، به سرعت متوجه بشه و برای اصلاح اون اقدام کنه.

به عبارتی هر قدر که سریعتر بازخورد دریافت کنیم، فرصت داریم تا با همون سرعت انحرافمون از مسیر صحیح و اصلی رو اصلاح کنیم.

همین سرعت دریافت بازخورد به ما اجازه میده تا اگه برای مدت کوتاهی حواسمون پرت بشه و کنترل توجهمون رو از دست بدیم، به سرعت متوجهش بشیم و به بحث و مسیر اصلی برگردیم.

وقتی هم که می‌نویسیم یا صدای خودمون رو ضبط می‌کنیم، اتفاق مشابهی میفته.
با این تفاوت که اینجا هم نویسنده‌ایم و هم خواننده. هم گوینده‌ایم و هم شنوده. همزمان، هر دو نقش رو خودمون بازی می‌کنیم.

هر لحظه که نوشتن یا حرف زدن متوقف بشه، به سرعت متوجه می‌شیم که یه جایی تو فکر کردن دچار مشکل شدیم.
وقتی که موضوع بحث تغییر می‌کنه، به سرعت متوجه این موضوع میشیم.
درست مثل یک شنوده یا خواننده.

هر قدر که سرعت این بازخورد بیشتر باشه، سریعتر می‌تونیم انحراف احتمالی از مسیر رو تشخیص بدیم و دوباره به مسیر اصلی و صحیح برگردیم.
هر لحظه که کنترل افکارمون رو از دست بدیم، این بازخوردهای سریع به ما کمک می‌کنند تا به سرعت دوباره کنترلشون رو در دست بگیریم.

برخلاف این شرایط، وقتی که در حال مطالعه هستیم و یا در افکار خودمون غرق شدیم، کسی نیست که تُندُ‌تُند به ما اخطار بده و وضعیتمون رو اعلام کنه.

بازخورد سریع، نقش یک قطب نما در مدیریت توجه رو داره.

وقتی که قطب نمایی در دست نداشته باشیم، وقتی متوجه انحرافمون از مسیر میشیم که یا به مقصد اشتباهی برسیم و یا مدت زیادی بگذره و به جایی نرسیم. بدون قطب نما، سیگنال های اشتباه رو خیلی با تاخیر دریافت می‌کنیم.
ولی وقتی که قطب نما داشته باشیم، به سرعت می‌تونیم انحراف احتمالیمون از مسیر رو تشخیص بدیم و به سرعت به مسیر اصلی برگردیم.

شنوده یا خواننده، اینجا نقش قطب نما رو دارند و به همون سرعت انحرافات احتمالی رو به ما اطلاع میده.

۲- اثر تعلل

یکی از مهم‌ترین تفاوت انسان‌ها و حیوانات، اجتماعی بودن آنهاست.
شاید بشه از جهتی انسان رو یک حیوان اجتماعی در نظر گرفت. حیوانی که حرف میزنه و ارتباط برقرار می‌کنه.

ارتباط برای ما انسانها نقش خیلی مهمی داره.
گفتگو هم به عنوان یکی از ارکان اصلی ارتباطات انسانی،‌ اهمیت ویژه‌ای داره و بسیاری از ارتباطات ما در بستر همین گفتگوها شکل می‌گیرند.

ما به هیچ وجه دوست نداریم ضعفی از خودمون در گفتگو و برقراری ارتباط نشون بدیم.
کسی که نتونه خوب ارتباط برقرار کنه و روون و سلیس حرف بزنه، به سرعت از گفتگوها و ارتباطات انسانی ترد میشه که هزینه سنگینی به حساب میاد.

هیچ کس دوست نداره چنین اتفاقی براش بیفته.
به واسطه همین هم حاضره هر کاری که لازم هست رو حتی با شدت بیشتری انجام بده تا مبادا دچار چنین وضعیتی بشه.

از طرفی ما به واسطه تجربه حضور در هزاران هزار گفتگو، یاد گرفتیم که از دست دادن توجه و تمرکز در حین حرف زدن، میتونه ما رو دچار مشکلات زیادی بکنه.
چه بسیار دفعاتی که وسط حرف رشته کلام رو از دست دادیم و کلی تقلا کردیم تا شاید دوباره به دستش بیاریم.

همینطور برای اینکه بتونیم روون حرف بزنیم، باید ذهنمون کمی جلوتر از زبونمون باشه.
ذهنمون باید در هر لحظه جملات و کلمات بعدی رو آماده کنه و اگر لحظه‌ای در این وظیفه تعلل کنه، رشته کلام رو از دست میده که نتیجه اون از بین رفتن اون گفتگو هست.

نتیجه همه این حساسیت‌ها باعث میشه که ذهن ما به صورت ناخودآگاه یاد میگیره که در زمان گفتگو باید کنترل شدیدی به جهت و مسیر فکرش داشته باشه. یاد میگیره که هر لحظه تعلل در این کنترل، می‌تونه گفتگویی رو نابود کنه و به اعتبارش صدمه بزنه.
همین هم میشه که برای جلوگیری از همه این اتفاقات، کمی بیشتر از اون حدی که لازم و کافی هست، توجهش رو حفظ می‌کنه ( اصطلاحا Overreact می‌کنه)

چیزی که من اسمش رو اثر تعلل گذاشتم.
هر وقت که شرایط به شکلی باشه که یک لحظه تعلل در کنترل افکار، هزینه بالایی داشته باشه، میشه این طور در نظر گرفت که فشار تعلل بالاست.

به نظرم میشه اثر تعلل رو یک ابرالگو هم در نظر گرفت.
نتیجه‌ای که توسط ذهن ناخودآگاه از مشاهده هزاران هزار گفتگو حاصل شده و به صورت ناخودآگاه هم بر روی رفتار ما تاثیر داره.

اثر تعلل نقشی مشابه یا حتی معادل نقش استرس داره.

ولی من اثر تعلل رو برای شرایطی به کار می‌برم که تعلل در رها کردن افسار توجه و فکر جایز نباشه. هر قدر که این فشار بیشتر باشه، اهمیت کنترل شدید مسیر فکر بیشتر میشه.

اثر تعلل رو در نوشتن و ضبط کردن صدا هم داریم.

من دوست ندارم موقع ضبط کردن، گپ‌های طولانی ایجاد بشه. اگر قرار باشه دوباره به این فایل‌های صوتی گوش بدم، احتمالا به سرعت حوصله ام سر میره و قطعش می‌کنم.
همین انتظار باعث میشه که وقتی که حرف می‌زنم، پیشاپیش برای اجتناب از این شرایط آماده‌تر بشم و به ذهنم اجازه سرک کشیدن به هر جایی که دلش می‌خواد رو نمیدم.

از طرفی اینجا ناظر خودمون هستیم.
دوست نداریم پیش خودمون احساس ضعف کنیم و خودمون رو فرد ضعیفی بدونیم.
هر بار وقفه و سکوت، عزت نفسمون رو نشونه میره. همین هم باعث میشه که هزینه تعلل بالا بره و پیشاپیش با تمرکز بیشتر، جلوی این اتفاق روی بگیریم

۳- ضرورت ساختار بخشیدن به افکار

حرف یا نوشته بدون ساختار، شنونده و خواننده رو کلافه میکنه.

مهم نیست شنونده یا خواننده حرف‌ها، خودمون باشه یا دیگری. وقتی که چیزی ساختار نداشته باشه، درکش نمی‌کنیم و خودمون هم نمی‌فهمیم که چی گفتیم.

پس علاوه بر اینکه باید روون و بدون وقفه حرف بزنیم، باید یه نظم منطقی هم توی کل حرفای ما دیده بشه.

برای حفظ پیوستگی معنایی متن هم لازمه که ذهنمون چندین و چند جمله از زبون و دستمون جلوتر باشه.

ما برای اینکه از پس این انتظارات بربیایم و از اشتباهات احتمالی اجتناب کنیم، باز هم بیشتر به خودمون فشار میاریم و افسار کنترل افکارمون رو محکم‌تر می‌چسبیم.

در حالی که وقتی افکار ما مثل وقتی که کتاب می‌خونیم، ما به ازای بیرونی نداشته باشند، نیازی به ساختار احساس نمیشه.

به خاطر همین هم آموزش یک مطلب به دیگران، یکی از اثربخش‌ترین روش‌های یادگیری به حساب میاد.
چون وقتی که قرار باشه مطلبی رو توضیح بدیم، اول باید اون مطلب در ذهن ما ساختار پیدا کنه و بعد به مخاطب منتقلش کنیم. انگار با آموزش اون مطلب، ما یک گام کیفیت آموخته‌هامون رو بالاتر می‌بریم.

شاید بشه این حرف‌ها رو به شکل دیگه‌ای هم خلاصه کرد.

وقتی که قرار باشه حرف‌های ما همزمان با ادا شدنشون به گوش مخاطب هم برسه، ما حدی از فشار و اجبار رو تحمل می‌کنیم.

ذهن ما دوست نداره تحت فشار قرار بگیره ولی حضور مخاطب (چه خودمون باشیم و چه دیگری) این فشار رو ایجاد می‌کنه.

این فشار باعث میشه که از ناحیه امن تنبلی ذهن بیرون بیایم و و برای اجتناب از دست دادن همه اون چیزهایی که یک عمر با زحمت به دست آوردیم (ارتباطات و عزت نفسمون)، کنترل بیشتری روی فکرمون داشته باشیم و حرفامون ساختارمندتر و دقیق‌تر باشن.
فشاری که باعث میشه در کل عملکرد بهتری داشته باشیم.

سنگ بزرگ نشانه نزدن است

تقویت مهارت مدیریت توجه، کار ساده‌ای به نظر نمی‌رسه.

شاید بشه نقطه نهایی مدیریت توجه رو جایی در نظر گرفت که ما در هر لحظه بتونیم حداکثر کنترل ممکن رو بر روی افکارمون داشته باشیم و تصمیم بگیریم با چه عمق و شدتی به چه موضوعی توجه کنیم.

این نقطه به حدی دور به نظر میرسه و چنان سنگ بزرگی به نظر میاد که اگه نتونیم اون رو به اهداف کوچکتر خرد کنیم، احتمالا دیر یا زود دست از تلاش برای رسیدن به اون برمی‌داریم و تصمیم به فراموش کردنش می‌گیریم. چنان سنگ بزرگی هست که نشونه‌های نزدن درش موج میزنه.

یک راه برای خرد کردن این هدف دست نیافتنی اینه که ما در وهله اول بتونیم از طریق ابزارهای کمکی مثل نوشتن، حرف زدن و گفتگو، کنترل افکارمون رو در دست بگیریم. انگار از شرایط محیطی استفاده می‌کنیم تا گام‌های اول در راستای این هدف رو راحت‌تر و کم هزینه‌تر برداریم.

وقتی که فاصله مون با هدف اصلی کمتر بشه، این هدف دستیافتنی‌تر جلوه می‌کنه و احتمالا انگیزه بیشتری هم برای رسیدن به اون به خرج میدیم.

چرا طولانی نوشتم؟

نمی‌دونم. شاید این همه توضیح برای چیزی که احتمالا خیلی‌هامون تجربه اش کردیم، درست نباشه.

واقعیتش مخاطب این نوشته بیشتر از همه خودم بودم.
شاید بد نباشه به تجربه‌ای که در حین نوشتن این متن داشتم هم اشاره‌ای بکنم.

قرار بود عنوان این نوشته اثر تعلل باشه.
تا قبل از اینکه نوشتن این متن رو شروع کنم، توجهی به اهمیت افزایش سرعت بازخورد نداشتم. فاکتوری که نقش پررنگ‌تری هم از اثر تعلل در کنترل و مدیریت توجه داره.

از طرفی با خودم فکر می‌کردم که اثر تعلل ما رو به بیشتر فکر کردن وادار می‌کنه.

وقتی که تلاش کردم تا برای مخاطب بنویسم، مجبور شدم تا دقیق بنویسم و دقیق‌تر فکر کنم.

تازه متوجه شدم که نقش این عوامل، بیشتر فکر کردن نیست. ما خواه یا ناخواه فکر می‌کنیم.
اثر اصلی اونها، افزایش آگاهی ما در زمان فکر کردن و هدایت دقیق‌تر مسیر فکر و توجه ماست.

اگه این نوشتن‌ها، بد نوشتن‌ها، دو یا سه باره نوشتن‌ها و فکر کردن‌ها نبود، احتمالا تا مدت‌ها متوجه این موضوعات نمی‌شدم.

فکر کردن به این سوال، دستاورد دیگه‌ای هم داشت.

تا قبل از اینکه صدای خودم رو ضبط کنم،‌ مشابهتش با نوشتن رو ببینم و اون رو به چیزهای دیگه بسط بدم، فقط می‌دونستم که نوشتن به من کمک می‌کنه که بهتر فکر کنم.

فقط می‌دونستم نوشتن معجزه می‌کنه ولی از این که چطور اینکارو می‌کنه، بی‌خبر بودم. مثل خیلی از اتفاقات دیگه که دلیلش رو نمی‌دونیم و صرفا اومدیم اونها رو به شکل‌های مختلفی دسته‌بندی کردیم.
مثل گروه تجربه‌های دوست داشتنی، ابزارهای مفید، اتفاقات ترسناک و کلی گروه و دسته‌بندی دیگه.

برای اینکه عضو تازه‌ای به هر کدوم از این گروه‌ها اضافه بشه، لازمه که حتما تجربه‌اش کنیم. تا قبل از تجربه، نمی‌تونیم درباره ویژگی اون نظر بدیم.

ولی وقتی که ماهیت یک چیز رو بدونیم، حتی قبل از تجربه مستقیم، می‌تونیم نتیجه اون اتفاق رو پیش‌بینی کنیم.
می تونیم ابزارها، محصولات و یا تجربه‌های جدیدی رو خلق کنیم که تجربه مشابهی رو ایجاد کنند.

مثلا با الهام از اثر تعلل، می‌تونیم محیطی رو خلق کنیم که باعث ایجاد تسلط بیشتری روی فکرمون بشه.

یا وقتی که می‌بینیم دیدن انحراف سریع از مسیر چقدر میتونه مفید باشه، سعی می‌کنیم مصداق‌های اون رو در جاهای دیگه هم ببینیم و از این مورد در اونجا استفاده کنیم.

همه اینها باعث شد که کمی بیشتر از حد متعارف به موضوعی که شاید بدیهی هم به نظر برسه، بپردازم.


برای مطالعه بیشتر درباره مدیریت توجه

اگر با مفهوم مدیریت توجه آشنا نیستید،‌ به نظرم گوش کردن به فایل‌های مدیریت توجه متمم، بهترین نقطه برای شروع هست (من هم بعد از گوش دادن به این فایل‌ها، با این مفهوم آشنا شدم).
فایل های صوتی آموزشی مدیریت توجه و اقتصاد توجه-محمدرضا شعبانعلی

این دو تا مطلب هم به شرح بیشتر موضوع از جنبه‌های مختلف پرداختن.
مدیریت توجه (۱): بحث چالش‌های درونی و بیرونی در مدیریت توجه-روزنوشته‌های محمدرضا شعبانعلی
مدیریت توجه (۲): نقطه‌ی بهینه‌ی این قصه کجاست؟-روزنوشته‌های محمدرضا شعبانعلی

این نوشته هم میتونه مفید باشه:
هنر توجه کردن-روزنوشته‌های محمدرضا شعبانعلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *