وقتی منطق کارساز نیست

وقتی-منطق-کارساز-نیست

فرصت و منابع محدود ما، اجازه نمیده که هر چیزی رو خودمون تجربه کنیم و یاد بگیریم.
ناچاریم از اندوخته تجربیات و آموخته‌های دیگران استفاده کنیم.

این تجربیات، یکی از مهم‌ترین منابع یادگیری ما به حساب میاد.
کتاب می‌خونیم، پای حرف عالمان و دانشمندان میشینیم و از هر فرصتی برای شنیدن تجربه‌های دیگران استفاده می‌کنیم به این امید که از بین اونها، حرف یا توصیه‌ای رو بشنویم که ادامه راه رو برای ما آسون‌تر کنه.

البته هر حرف و توصیه‌ای رو هم به همین راحتی قبول نمی‌کنیم.

عادت کردیم هر چیزی رو از فیلتر منطق بگذرونیم.
هر حرفی که می‌شنویم، اول از خودمون می‌پرسیم که آیا این حرف منطقیه؟ آیا با تجربیات قبلی ما سازگاره؟

اگر جواب این سوال‌ها منفی باشه، بعیده که قبولش کنیم.
فقط توصیه‌هایی امکان عبور از این فیلتر رو دارند که یا با تجربیات قبلی ما سازگار باشند و یا به حدی کامل و قطعی باشند که نتونیم ردشون کنیم.

این روش قابل دفاع به نظر میرسه. به هر حال یک عمر از همین روش استفاده کردیم تا درست و نادرست رو از هم تشخیص بدیم.

با این حال ضعف‌هایی هم داره که شاید ازش بی‌خبر باشیم.

در ادامه این مطلب، به چند نمونه از ضعف‌های این روش،‌ اشاره می‌کنم.

دام توصیه‌های کامل و قطعی

اولین ایراد این روش اینه که درصد بالایی از توصیه‌ها و تجربه‌ها رو صرفا به خاطر کامل و قطعی نبودن، حذف می‌کنه.

کافیه چندتا از توصیه‌هایی که هر روز می‌شنوین رو به خاطر بیارین: چه تعداد از اونها این ویژگی رو دارن؟ چه تعداد از این توصیه‌ها به اثبات رسیدن و همراه با مستندات به ما ارائه میشن؟

اگه دنبال این جنس از تجربیات می‌گردیم، بهتره که سراغ اکتشافات و مقالات علمی بریم. جایی که هر حرفی زمانی سندیت داره که گوینده بتونه مستندات کافی در حمایت از اون‌ رو هم ارائه کنه.

این انتظار همونقدر که در این حوزه معقول به نظر میرسه، به همون اندازه و یا بیشتر، انتظار نامعقولی در مورد توصیه‌ها و تجربیاتیه که خارج از این بستر دریافت می‌کنیم.

حتی وقتی کمی بیشتر وارد بحث‌های علمی‌ میشیم، خیلی زود می‌فهمیم که درصد کمی از یافته‌های عملی از جنس قانون‌های قطعی هستن. روش علمی‌ هیچ جا به ما قولی درباره ارائه نتایج قطعی نداده و این انتظار بیشتر از یک پیش‌فرض نادرست درباره روش عملی نیست.

نکته جالب‌تر اینجاست که سهم قابل توجهی از باورهای فعلی ما که مدل ذهنی و منطق ما رو شکل دادن، کامل و قطعی نیستند.

وقتی خودمون چیزی رو تجربه می‌کنیم و از اون یه نتیجه استخراج میکنیم، تجربیات خودمون رو به عنوان مستندات این نتیجه‌ها در نظر می‌گیریم. ولی وقتی که نوبت به حرف‌های بقیه میرسه، مشاهدات اونها رو قبول نمی‌کنیم و فقط توصیه‌های کامل رو می‌پذیریم. کافیه یه مثال نقض برای هر کدوم از گزاره‌ها پیدا کنیم تا خیلی راحت کنارش بزاریم.

توجه نمی‌کنیم که اگه باورهای ما هم در معرض قضاوت دیگران قرار بگیره، خیلی راحت می‌تونن مثال‌های نقض زیادی برخلاف این باورها پیدا کنن.

ضعف منطق

فکر می‌کنیم چون بزرگ شدیم، ذهن و منطق ما هم به نقطه نهایی و کمال خودش رسیده.
فراموش می‌کنیم که منطق ما به واسطه تجربیاتی که کسب می‌کنه، پخته‌تر میشه و نه صرفا گذر زمان و افزایش سن.

کافیه چند لحظه به بچه‌های خردسال توجه کنیم.
بچه‌ها تجربه بزرگترها رو ندارند. اونها نمی‌تونند چیزی که از نظر ما منطقی هست رو درک کنند و معادلات دنیا رو بر اساس منطق خودشون می‌سنجن. بر همون اساس تصمیم می‌گیرن و بر همون اساس خوشحال یا ناراحت میشن.

نه ما می‌تونیم در یک لحظه یک عمر تجربه رو به ذهن اونها تزریق کنیم و نه اونها میتونند صرفا با تلاش بیشتر، دنیا رو از دید یه آدم پخته ببینند.

هیچ کس از یک بچه خردسال انتظار نداره که بینش و نگرش یک بزرگسال رو داشته باشه.

ما هم در مقایسه با افرادی که در یک زمینه تجربه‌های بیشتری از ما دارند، شبیه همون بچه خردسال هستیم.
بعضا منطق ما به حدی با منطق اونها اختلاف داره که هر قدر هم تلاش کنیم، نمی‌تونیم حرف‌های اونها رو با منطق فعلیمون درک کنیم و دنیا رو از نگاه اونها ببینیم.

ما با این امید پای حرفها و توصیه‌های دیگران میشینیم تا چیز جدیدی یاد بگیریم. قصد حرکت از ناآگاهی به آگاهی رو داریم.

چطور انتظار داریم که تجربیات و منطقی که از دل ناآگاهی به وجود اومده، بتونه درباره تجربیاتی که در ورای اون قرار داره، قضاوت درستی داشته باشه؟

اینجا باید از خودمون این سوالو بپرسیم که آیا تجربه‌ها و آموخته‌های گذشته ما به حدی غنی هستند که توان و اجازه تصمیم‌گیری درباره یادگیری آتی ما رو داشته باشند؟

دشواری ساختار بخشیدن

انسان‌های اولیه به وضوح جاذبه رو تجربه می‌کردن ولی چند هزار سال طول کشید که نیوتون این تجربه رو تبدیل به یک قانون کنه.

بعضی از حرف‌ها و توصیه‌ها رو هم باید در این گروه قرار داد.
توصیه‌هایی که منطقی به نظر می‌رسند ولی هنوز نتونستیم به شکل ساختارمند و قطعی اون‌ها رو به اثبات برسونیم. معمولا هم زمان زیادی برای تبدیل شدن اونها به گزاره‌های قطعی لازمه.

ما انتظار داریم که توصیه‌ها، امروز به کمک ما بیان.
زندگی ما به حدی طولانی نیست که فرصت انتظارهای طولانی و نامعلوم برای اثبات یا رد یه توصیه رو داشته باشیم.

اگر انسان‌های اولیه هم برای استفاده از مفهوم جاذبه منتظر نیوتون میموندند،‌ معلوم نبود چه بلایی سر نسل انسان میومد.

از طرفی وقتی که فقط به دنبال گزاره‌های قطعی باشیم، خودمون رو از استفاده از جدیدترین و آخرین توصیه‌ها محروم می‌کنیم. توصیه‌هایی که اتفاقا با دغدغه‌ها و نیازهای امروز ما همخونی بیشتری دارن.

معمولا مشاهده و کشف، مقدم بر اثبات‌اند. آخرین و جدیدترین توصیه‌ها هم به ندرت فرصت به قطعیت رسیدن رو پیدا می‌کنن و نمیشه با قطعیت درباره درستی اونها و کارآمدیشون اظهار نظر کرد.

توصیه‌های امروز، شاید در آینده به اثبات برسند ولی احتمالا اون روز نه به درد ما می‌خورن و نه استفاده از اونها میتونه برای ما تمایزی ایجاد کنه.

دام توصیه‌های سازگار

فیلتر منطق، فقط وقتی یک گزاره غیرقطعی رو قبول می‌کنه که با تجربیات و مشاهدات قبلی ما سازگار باشه.

ایراد این روش هم اینه که اختیار آموخته‌های آتی ما رو به تجربه‌های قبلی میده.

این توصیه‌ها به جای اینکه نگرش ما رو بازتر کنن، به تقویت مدل ذهنی فعلی و شکلی از تحجر ختم میشن.
نمیشه از توصیه‌های سازگار انتظار داشته باشیم که ما رو به بینش و درک متفاوتی برسونن و بینش ما رو وسیع‌تر کنن.

یادگیری حداقلی

وقتی که این حجم از حرف‌ها و تجربه‌ها رو کنار بزاریم، فرصت‌های یادگیری رو برای خودمون به حداقل می‌رسونیم.

تجربه‌های سازگار عملا چیز زیادی به ما اضافه نمی‌کنند.

از معدود توصیه‌های کاملی که تونستن از دژ مستحکم منطق ما عبور کنند، انتظار نمیره که راه متمایز شدن رو به ما نشون بدن.

از طرفی وقتی فقط انتظار بهترین و کامل‌ترین توصیه‌ها رو بکشیم، فرصت استفاده از توصیه‌‌های بهتر رو هم از دست میدیم.


رویکرد تجربه مبتنی بر اعتماد

قرار نیست بعد از اینکه از ضعف‌های این روش مطلع شدیم، اونو به طور کامل کنار بگذاریم.

ما به این فیلتر نیاز داریم. نمیشه هر حرف و توصیه‌ای که می‌شنویم رو بی‌چون و چرا قبول کنیم. اینجوری تو دردسر بزرگی می‌افتیم.

همونطور که شناخت خطاهای ذهن به ما کمک کرده تا کمتر گرفتار این خطاها بشیم، شناخت ضعف‌های این روش هم اولین گام برای عبور از اونها و افزایش راندمان یادگیری‌مونه.

پیشنهاد من برای این کار اینه که از ترکیب تجربه و منطق استفاده کنیم.

برای این کار می‌تونیم یه تعداد از این توصیه‌ها رو علاوه بر فیلتر منطق، از فیلتر تجربه هم عبور بدیم.

حتی اگه حرفی رو می‌شنویم که توصیه کاملی به نظر نمیرسه و یا با تجربه‌های ما سازگار نیست، صرفا به این تحلیل ذهنی برای رد کردنشون اکتفا نمی‌کنیم.

نظر قطعی خودمون رو وقتی صادر می‌کنیم که اثربخشی و صحت این توصیه رو در عمل هم بررسی کرده باشیم.


البته نمیشه درباره همه تجربه‌ها از این روش استفاده کرد. پس به یک فیلتر محدود کننده نیاز داریم. فیلتر دوم، اعتماده.

هر کدوم از ما افرادی رو در کنارمون داریم که بیشتر توصیه‌هایی که به ما کردن، درست بوده و میشه گفت که بیشتر از دیگران مورد اعتماد ما هستن.

ممکنه این فرد مدیر، پدر، دوست، همکار، معلم، الگو و یا نویسنده کتاب‌های باشه که می‌خونیم.
منظور از اینکه در کنار ما هستند اینه که حرف‌ها و توصیه‌ها و حکمت‌های اونها، یکی از منابع یادگیری ماست. حتی مرده یا زنده بودن اونها هم ملاک نیست.

اگه در بین حرف‌های اونها بگردیم، شاید توصیه‌هایی رو پیدا کنیم که بیشتر از بقیه به اونها اعتقاد دارن و از هر فرصتی برای تکرار دوباره‌شون استفاده می‌کنن. ولی ما تا به امروز، اعتقادی به اونها نداشتیم و با منطق ما خیلی جور درنمیان.

در گام اول می‌تونیم از این توصیه‌های موکد و پرتکرار شروع کنیم. اینجوری تعداد توصیه‌ها به حدی میرسه که بشه اونها رو امتحان کرد.

با این روش، ما به تعدادی از مهم‌ترین توصیه‌ها یه فرصت دوباره میدیم تا کارآمدی خودشون رو به ما اثبات کنند. این روش میتونه بخشی از ضعف‌های فیلتر منطق ما رو پوشش بده.

تصمیم من برای شروع وبلاگ نویسی، با اعتماد به یه توصیه شروع شد.

وبلاگ‌های زیادی رو می‌خوندم ولی هیچ موقع تصمیم به وبلاگ نویسی نگرفته بودم.

تا اینکه محمدرضا شعبانعلی در بین حرف‌های خودش، چند بار خوانندگان سایتش رو به وبلاگ‌نویسی تشویق کرد.

خیلی شفاف نمی‌دونستم که وبلاگ نویسی چطور می‌تونه به من کمک کنه.
قبلا چندبار به وبلاگ نویسی فکر کرده بودم ولی هر بار خیلی سریع ردش می‌کردم.

این توصیه از محمدرضای عزیز کافی بود که اون رو عملی کنم.

از اون روز نزدیک به ۳ سال می‌گذره. اگرچه خیلی فعال نبودم ولی در همین فعالیت کم هم، دستاوردهایی خارج از حد تصورم برای من داشته. خوشحالم که اون روز این تصمیم رو گرفتم.

 خلاصه حرفم اینه که منطق، همیشه ابزار مناسبی برای ارزیابی نیست. بعضی جاها لازمه که منطق رو کنار بزاریم و از ابزار تجربه کمک بگیریم. 

حتی وقتی توصیه‌هایی پیدا میشن که از هفت‌خوان منطق ما عبور کنن، باز هم تضمینی نیست که اونها رو به کار بگیریم. هر کدوم از ما توصیه‌های منطقی زیادی رو به خاطر داریم که به اونها عمل نمی‌کنیم.

اگه عمل کردن به یه توصیه صرفا با قبول کردن منطق اون ممکن بود، هر کس با خوندن چند تا توصیه، خیلی سریع تبدیل به یه آدم موفق میشد.

اینجاست که دوباره تجربه قدرتش رو به ما نشون میده.

قبلا چند بار درباره اهمیت تجربه نوشتم. (+ و+)

باور من اینه که تجربه، آخرین مرحله و مهم ترین مرحله از یادگیریه. هر حرف و توصیه‌ای هم زمانی میتونه جایی در رفتار و نگرش ما داشته باشه که از فیلتر تجربه هم عبور کنه و در عمل صلاحیتش رو به ما نشون بده.

فیلتر تجربه فقط برای توصیه‌هایی نیست که از فیلتر منطق رد نشدن. خروجی‌های فیلتر منطق هم باید یکی از مشتری‌های پروپاقرص فیلتر تجربه باشن تا شاید راهی به زندگی ما پیدا کنن.


برای مطالعه بیشتر:

آرشیو کامل وبلاگ نویسی سایت محمدرضا شعبانعلی

ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول)

ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت دوم)

ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (۳): استفاده منصفانه

چند پیشنهاد در مورد وبلاگ نویسی

چند پیشنهاد دیگر برای وبلاگ نویسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *