کم پیش میاد برای خودم میوه بیارم.
از طرفی هم کم پیش میاد وقتی کسی برام میوه میاره، اونها رو نخورم.
بد غذا نیستم فقط کم پیش میاد که به فکر میوه بیفتم.
خیلی طول نکشید که دوروبریهام متوجه این رفتار من بشن. به خاطر همین هم دست از توصیه کردن برداشتن و خودشون برام میوه آوردن.
نشون داده بودم که هر وقت میوه هست، خوب میخورم. 🙂
حاضرم برای خرید کلوچه نادری گردویی لباس بپوشم و تا دورترین سوپری محل پیاده برم. ولی خیلی کم پیش میاد برای آوردن میوه، سری به یخچال بزنم.
همیشه با خودم میگم کیه که بره میوه بیاره. انگار این کار برام صرف نداره.
حاضر نیستم برای خودم میوه بیارم ولی اگه عزیزی اینو ازم بخواد، با جون و دل این کارو انجام میدم.
اتفاقا این بار کلی تزئین هم چاشنی کار میکنم و یه بشقاب شیک و مجلسی میچینم. حتی شاید میوهها رو پوست هم بگیرم.
این تجربه فقط به میوه آوردن محدود نمیشه.
شاید حوصله نداشته باشم تکونی به خودم بدم تا سر میز شام بشینم.
ولی حاضرم برای خرید نون تازه برای کسی که دور همون میز شام نشسته، عینه یه قرقی از جام بپرم و بخرم و بیام.
شاید خرید برای خودم یه کار خسته کننده باشه ولی حاضرم با لذت چند ساعت رو صرف گشتن یا خرید هدیه برای یه عزیز کنم.
فقط من نیستم که اینطوریم.
همه اونهایی که منو به میوه خوردن توصیه میکردن، با خودشون هم زیاد مهربون نبودن.
اونا هم وقتی نوبت میوه آوردن برای خودشون میرسید، تنبلیشون گل میکرد.
پدر و مادر هم نمونه خیلی خوبی هستند.
اونها حاضر نیستند خیلی از هزینهها رو برای خودشون انجام بدن ولی چند برابر بیشتر از اون رو برای بچههاشون صرف میکنند.
هر کسی در مورد یه سری کارهای خاص این حالت رو داره. نمیشه گفت که مثلا همه در مورد میوه آوردن یا خرید کردن، این احساس رو دارند.
احتمالا شما هم بتونیم نمونههای متفاوتی رو در مورد خودتون به خاطر بیارین.
حالا میشه کمی بیشتر در مورد این موضوع بحث کرد.
میوه آوردن رو به عنوان نماینده این بحث در نظر میگیرم.
اینکه هر کس برای خودش میوه بیاره با اینکه تو برای من و من برای تو میوه بیارم، یکیه؟
شاید یه نفر بیاد بگه که چه کاریه؟ اگه هر کی برای خودش میوه بیاره که راحتتره؟
اگر من برای تو میوه میارم تا تو هم بعدا برای من میوه بیاری، وارد یک معامله میشیم. معامله ای که هیچ سودی در اون نیست ولی احتمال ضرر هست.
از لحظه ای که میوه رو میارم، ذهنم به انتظار جبران میشینه. اگر جبران بشه، فقط معادل کاری که انجام دادم، گیرم میاد. ولی اگر جبران نشه، به اندازه یکبار میوه آوردن ضرر میکنم.
با این دید، همون بهتر که هر کس برای خودش میوه بیاره.
در گذشته، تفکر غالب ذهنم همین بود.
وقتی برای دیگران کاری انجام میدادم که میدونستم معادل با اون یا بیشتر از اون به دست میارم.
این جمله همچنان در مورد رفتارم صادقه. ولی امروز احساس میکنم هر کاری که برای دیگران انجام میدم، بسیار سودآورتر از حالتیه که همون کارو برای خودم انجام میدم.
این دو حالت اگرچه به ظاهر نتیجه مشابهی دارند ولی تفاوتهای خیلی زیادی درشون هست.
میوه آوردن من برای تو، خیلی حرفها تو دل خودش داره.
با این کار به تو نشون میدم که من به تو اهمیت میدم. حاضرم زمان و انرژی رو صرف تو کنم.
نشون میدم که به تو توجه دارم و دوست دارم خوشحالی و سلامت تو رو ببینم.
احساس میکنم به اندازه همین میوه آوردن، قدرت اثرگذاری دارم و از اینکه من، وسیله این خوشحالی هستم، خوشحالم.
در اصل نمیشه میوه آوردن رو فقط در میوه آوردن خلاصه کرد.
چیزی که این وسط رد و بدل میشه، احساسه.
وقتی که هر کس این کار رو برای خودش انجام میشه، از همه این حسهای خوب محروم میشیم.
میشه هزینههایی که صرف کارای خیریه میکنیم رو هم توی همین دسته قرار بدیم.
ما پول و سرمایه ای که با زحمت به دست آوردیم رو هزینه میکنیم تا کسانی که نمیشناسیم رو خوشحال کنیم. حتی با وجود اینکه میدونیم اونها فرصت و توان جبران ندارند
وقتی من برای تو میوه میارم، این معامله به تنهایی به قدری سودده هست که انتظار جبران ندارم.
تفاوت این دو معامله، در احساس افزودهای است که منتقل میشه.
کسی که نتونه احساس افزوده این معادله رو ببینه و نتونه وزن اون رو حس کنه، نمیتونه سود سرشار میوه آوردن برای دیگران رو هم درک کنه
هر کدوم از ما در زندگی ممکنه به چنین نقطه ای برسیم.
جایی که کمک کردن به دیگران و سرمایه گذاری در روابط، تبدیل به گزینه سودآورتری نسبت به هزینهکرد مستقیم داشتهها برای خودمون میشه.
مگر در زندگی، نهایتا به دنبال چیزی بیشتر از این حسهای خوب هستیم؟
همه توصیه میکنند که منطقی تصمیم بگیرید.
توصیهای که تصمیم منطقی رو معادل کنار گذاشتن احساس و نادیده گرفتن اون میدونه.
به باور من هر منطقی که احساس رو به رسمیت نشناسه و نتونه سنگینی احساس رو بر روی کفههای سود و هزینه تصمیم گیری لحاظ کنه، مصداق کامل یک تصمیم غیرمنطقیه.
پینوشت: اگر علاقهمند بودید، میتونید سری هم به نوشته کوتاه من یک آدم منطقی هستم، بزنید.
منبع عکس: (+)
دیدگاهها
شاید حوصله نداشته باشم
شاید خرید برای خودم
احتمالا شما هم
شاید یه نفر بیاد بگه
امروز احساس میکنم
احساس میکنم
به باور من
بکاربردن واژگان بالا ابتدای هرجمله بخاطراین هست که سفسطه ای که در آن جمله بکاربرده میشه را خنثی کنیم و قدرت نقد خواننده بعد از خواندن آن جمله را کاهش بدیم.
البته نشان از نبود خلاقیت شخصی و روحیه ی تقلید شما از یک شخص سفسطه گر هست که لازم نیست اسمش را بگم.
نویسنده
امیدوار بودم که این تردید در استدلال، فرصتی به خواننده بده که خودش دربارهی درستی یا نادرستی حرفهایی که میشنوه، تصمیم بگیره. اما گویا از داشتن چنین فرصتی استقبال نمیکنید.
اگر به دنبال شنیدن گذارههای قطعی هستید. احتمالا جای مناسبی رو انتخاب نکردید.
از خلاقیت چندانی برخوردار نیستم. این رو درست حدس زدید.
اما از هر تلاشی برای تمرین تردید در گفتار و نوشتار استقبال میکنم و خوشحال میشم که بتونم این مدل ذهنی رو تقلید کنم. به نظرم نوشتن یکی از بهترین تمرینها برای تقویت این مدل ذهنیه.
ای کاش شما هم کمی جسارت این رو داشته باشید که اگر با حرف، رفتار یا نگاه کسی مشکل دارید، این رو با خود اون فرد و از فاصله ی نزدیک در میون بگذارید. نه اینکه (به هزار دلیل که احتمالا خودتون بهتر میدونید)، از فاصلهی دور ادعاهایی بر علیهاش مطرح کنید.
من جمله ای که درصد تازگی آن ۰.۹ است و درصد خطای آن ۰.۱ است را خیلی بیشتر می پسندم تا جمله ای که درصد تازگی آن ۰.۰۸ و درصد خطای آن ۰.۰۱ است.
من دنبال جمله ای با آنتروپی بالا هستم. بنابراین من دنبال گزاره های قطعی نیستم.
بانویسندگی هم موافق هستم و ۹ سال است که می نویسم. هم به فارسی هم انگلیسی.
البته از قدرت استلال این متن میتونی حدس بزنی.
من دنبال این هستم که میزان تردید گزاره های غیرقطعی به شکل دقیق گفته بشه که ابزار آن را نیز در دسترس داریم و منطق فازی می باشد.
منطق فازی است و نیست را قبول نمی کند. منطق فازی به گمانم هست به گمانم نیست را قبول نمی کند. میگه بگو چقدر هست و چقدر نیست.
مثال میزنم:
نارنگی پرتقال نیست.
سنگ پرتقال نیست.
طبق منطق معمولی هردو جمله ی درستی است. اما طبق منطق فازی درست نیست.
منطق فازی میگه:
نارنگی ۸۰درصد پرتقال هست.
سنگ ۱ درصد گرتقال هست.
طبق منطق فازی هردوجمله ی زیر دارای خطا است ولی خطای جمله ی اول ۲۰درصد و خطای جمله ی دوم ۸۰ درصد است.
نارنگی پرتقال هست.
نارنگی پرتقال نیست.
درمورد استفاده از واژه ی شاید و احتمالا و…
این کلمات معمولا در ذهن مردم معنای احتمال ۱۰درصد رو میده. اما ما می توانیم برای وقایعی که احتمال وقوع شان ۰.۰۰۰۰۰۰۰۰۱ هست از واژه ی شاید استفاده کنیم و یک دروغ بزرگی به مخاطب بگیم.
امیدوارم منظورم رو رسونده باشم.
درمورد جسارت من:
یک: تا در سایت شماره ی یک به مدت چندماه دم تکان نداده باشی در سایت شماره ی دو حق کامنت دادن نداری. طبیعی هست کسی که دم تکان داده نقد نخواهدکرد و کسی که منتقد هست دم تکان نخواهد داد.
دو: وقتی کسی تکنیکی ز سفسطه را برای اولین بار ابداع می کند بهتره زیادبهش گیرندیم. بالاخره خلاقیت به خرج داده و باهوش هست. اما کسی که بدون خلاقیت تقلید می کند را می توانیم نقد کنیم.
نویسنده
وبلاگ شخصی، جاییه که شخص نویسنده قانونش رو تعیین میکنه.
امروز هر کدوم از ما فرصت داریم که وقتمون رو در جاهایی که دوست داریم و میپسندیم صرف کنیم.
به نظرم شما هم میتونید همین توصیه رو به کار بگیرید و بگذارید هر کس در فضای شخصی خودش هر طور که دوست داره بنویسه، رفتار کنه و قوانین شخصی خودش رو داشته باشه.
شما هم میتونید در سایت، کانال یا هر جای دیگهای همین کار رو انجام بدین و قوانین شخصی خودتون رو داشته باشید. اینطوری دیگه لازم نیست برای کسی به گفتهی خودتون، دم تکون بدید. حرفتون رو در کانال خودتون بزنید و اجازه بدین که مخاطب خودش قضاوت کنه.
همچنین اگر کسی به ما اجازه میده در فضای شخصی اونها حاضر بشیم، الزاما به این معنی نیست که اجازه داریم هر حرفی (یا هر نقدی با هر ادبیاتی) رو که دوست داریم بزنیم. طبیعتا اگر این نکته رو رعایت نکنیم، از فرصت گفتگو محروم خواهیم شد.
این نکته در مورد حضورتون در این فضا هم صادقه.