تعدادی از شاخص های من در انتخاب کتاب

پیش نوشت۱: این مطلب در ابتدا قرار بود به عنوان کامنت در پست”درباره روش کتاب خوانی (۱): ما کتاب نمی خوانیم ” محمدرضا شعبانعلی عزیز قرار بگیره ولی با افزایش حجم اون و اضافه شدن بخش های غیر‌مرتبط با موضوع اون مطلب، تصمیم گرفتم تا اون رو در اینجا بنویسم.

پیش نوشت ۲: کتاب های زیادی نخوندم و نمی‌دونم بر حسب همین ۱۰-۱۵ کتابی که در طی یکی دو سال اخیر خوندم حق نوشتن درباره کتاب و کتاب‌خوانی رو دارم یا نه. به همین دلیل قبل از هر چیز باید اضافه کنم که این مطلب پاسخِ خودم به خودم درباره معیارهای انتخاب کتابه. چیزی از جنس برون‌ریزی ذهنی و توجه آگاهانه به معیارهای خودم. مطلبی که در حد یک کامنته و پراکندگی زیادی در اون هست.

 

شاخص اول: یادگیری کریستالی

به لطف متمم و روزنوشته‌ها، مطالعه و کتاب‌خوانی به یکی از عادت‌های روزانه من تبدیل شده.

اوایل تقریبا هر کتابی که از این کانال‌ها معرفی می شد رو می‌خوندم و شاخص و سنجه‌ای برای بررسی میزان اهمیت یک موضوع یا کتاب نداشتم.

اون زمان دغدغه ارتباطات و مهارت‌های ارتباطی هم داشتم و اولین کتاب‌هایی که خوندم در همین زمینه بود.

فضای ذهن من درباره خیلی از مسائل جدیدی که می‌خوندم و می‌شنیدم، خالی بود

هر کتاب با خودش علاوه بر موضوع اصلی، به موضوعات دیگه‌ای هم اشاره می‌کرد و هر کدوم از این موضوعات، به عنوان یک نطفه اولیه در ذهن من به حساب میومد.

با خوندن مطالب بیشتر درباره این موضوعات، کم کم این نطفه‌های اولیه سر و شکلی به خودشون می گرفتند. بعضی از اون‌ها هم به واسطه توجه بیشتری که به اونها داشتم، به بلوغ بیشتری رسیده بودند.

کم کم انتخاب کتاب‌های بعدی، برای عمق بخشیدن به این موضوعات و بزرگتر کردن کریستال یادگیری هر کدوم از اونها بود.

در حال حاضر کتاب ۰ تا ۱  رو برای تقویت درکم از مفهوم ارزش آفرینی می‌خونم.

کتاب خلق مدل کسب و کار رو برای عمق بخشیدن به مفهوم مدل کسب و کار.

در اصل یکی از راهنماهای من در انتخاب کتاب‌های بعدیم، تقویت کریستال‌های یادگیری در موضوعاتیه که دوست دارم کمی بیشتر روی اونها عمیق بشم.

 

شاخص دوم: یادگیری بر اساس پر‌تکرارترین نادانسته‌ها و پرتکرارترین دردها

برای اینکه شاخص دومم رو بگم، لازم دارم تا از تجربه‌ای که اخیرا در یادگیری زبان ترکی استانبولی داشتم، بگم.

زبان مادری من ترکی آذریه. ترکی آذری تفاوت‌های زیادی با ترکی استانبولی داره و این زبان برای من یک زبان جدید به حساب می یاد.

ماجرا از جایی شروع شد که هر روز وقتی از سر کار به خونه می‌رسیدم، اعضای خونه در حال دیدن برنامه‌هایی با زبان ترکی استانبولی بودند.

این موضوع باعث شد تا من هم فرصت دیدن این برنامه‌ها رو پیدا کنم. ولی اوایل هیچ چی متوجه نمی‌شدم.

بعد از اینکه چند روز یا هفته‌ گذشت، حس کردم که تعدادی از کلمات را بیشتر از بقیه می‌شنوم.

مثلا کلمه Gerçekten به معنی واقعا و کلمه Fazla به معنی زیاد.

معنی اونها رو پرسیدم.

حالا این دو کلمه رو بلد بودم و کم‌کم کلمه های سوم و چهارم و پنجم پرتکرار رو هم میشنیدم.

مثل Merak Etme به معنی نگران نباش.

این روال ادامه پیدا کرد.

در کمتر از شش ماه، با یادگیری معنی پرتکرارترین کلماتی که می‌شنیدم ،می‌تونستم فیلم ها و برنامه‌هایی که به زبان ترکی استانبولی پخش می‌شد رو ببینم و بفهمم.

امروز که حدود یکسال از این اتفاق میگذره،حتی می‌تونم به زبان ترکی استانبولی صحبت کنم و مفهومم رو برسونم، بدون اینکه ۱ ساعت آموزش برای یادگیری این زبان جدید داشته باشم.

من اسم این روش رو می‌گذارم: یادگیری بر اساس پرتکرارترین نادانسته‌ها

 

این اتفاق در جاهای دیگه هم برام تکرار می‌شد. ‌

■ قبل از این که با متمم آشنا بشم، ارتباط شدید مهارت‌های ارتباطی با موفقیت رو خیلی می‌دیدم و می‌شنیدم و همین مساله من رو به سمت یادگیری و مطالعه بیشتر در این زمینه کشوند.

■ درس ‌های گزارش‌نویسی رو که می‌خوندم، تسلط کلامی به عنوان یکی از مهم‌ترین مهارت‌هایی که می‌تونه در تقویت این مهارت کمک کنه، عنوان شده بود.

سخنرانی، مذاکره، تعارض و …. هم افزایش تسلط کلامی رو ضروری می دونستند.

فهمیدم که باید این مهارت رو تقویت کنم و اگر لازم شد، کتاب های مرتبطی رو هم مطالعه کنم.

■ به کرات از معجزه ای که نوشتن می‌تونه برای ما داشته باشه می‌شنوم و یکی از انگیزه های اصلیم برای وبلاگ نویسی، تمرین نوشتنه.

■ این روز ها، از ذهن تصویری زیاد می‌شنوم. اسلاید‌سازی، حل مساله، نوآوری، خلق مدل کسب و کار و … این رو به من گوشزد می کنند و من رو بیشتر به این سمت می کشونند که دربارش بیشتر بخونم. مطالعه کتاب Back Of The Napkin رو با همین هدف شروع کردم.

■ یا در بسیاری از رفتارهای خودم ضعف شدید در فضاسازی و شخصیت پردازی رو می‌بینم. یکی از دوستام بدون اینکه از این موضوع اطلاعی داشته باشه،می گفت که کتاب آناکارنینا فضاسازی های بسیاری دقیقی داره و فضا رو جوری توصیف می‌کنه که حس می‌کنی خودت اونجایی.

این درد پرتکرار، این کتاب رو در فهرست کتاب‌هایی که باید بخونم قرار داد.

در نتیجه موضوعات جدیدی که باید اون ها رو در اولویت مطالعه قرار بدم، خودشون رو به روش‌های مختلف به من نشون می دن و تنها کاری که برای من می‌مونه، جستجو برای منابع معتبر و جامع درباره این موضوعاته.

 

اثربخشی مطالعه و یا افزایش حجم مطالعاتی؟

یکی از اهداف من از متمم خوانی، کتاب‌خوانی و مطالعه، توسعه مهارت‌ها و نگرشمه.

یکی از شاخصه‌های هر مهارتی هم،داشتن نمود بیرونیه.

در نتیجه اگر کتابی در ابتدا با این هدف خونده میشه و به این نتیجه منتهی نمیشه،یا در کتابی که خوندم شک می‌کنم و یا در روش‌های کتاب خوانی خودم. 

اوایل توجه زیادی به شاخص های عملیاتی مثل تعداد صفحات خونده شده در روز و یا تعداد کتاب‌هایی که در ماه یا سال می‌خوندم، داشتم.

ولی بعد از مدتی حس کردم که این روش نتیجه‌ای جز سرخوشی موقت نداره و باید روشم در کتاب‌خوانی رو تغییر بدم. 

تصمیم گرفتم کمی از شاخص‌های عملیاتی و انگیزه‌ای که مشاهده پیشرفت در این شاخص‌ها به من می داد، فاصله بگیرم و بیشتر به اثربخشی محتوایی که می خونم توجه کنم

جدیدا اگر لازم باشه، یک کتاب رو دو یا چند بار می‌خونم.

سعی می کنم در پایان هر فصل از کتاب، خلاصه‌ای از اون فصل و ایده هایی که از مطالعه اون به ذهنم رسیده رو بنویسم.

در پایان کتاب هم زمان بیشتری به خودم برای جمع بندی مطالبش می دم.

حس می‌کنم بدون این کارها، کتاب خوانی با هدف توسعه مهارت‌ها و نگرش، مغایرت داره  و لازمه تا زمان بیشتری از زمان کتاب‌خوانی رو صرف عملیاتی کردن آموزه‌های کتاب هایی که می خونم، کنم.  

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *