روز معلم از زبان یک شاگرد نابلد

۱۲ اردیبهشت هر سال، به روز معلم اختصاص داره.

محمدرضا شعبانعلی عزیز هم به همین مناسبت، در مطلبی به خاطرات کوتاهی از معلم‌های سال‌های دور و نزدیکش اشاره کرد.

به شنیدن خاطرات معلم‌‌ها در روزنوشته‌ها عادت دارم.

بعضا یک مطلب مستقل به یک معلم اختصاص پیدا می‌کنه و بعضی‌ وقتها هم در لابه‌لای متن اصلی یا کامنت‌ها، اسم و یادی از اونها رو می‌شنویم.

ولی این لیست برای من با دفعه‌‌های قبل خیلی فرق داشت. این بار می‌تونستی مجموعه‌ای از خاطرات درباره معلم‌ها رو یکجا ببینی.

بعد از خوندن این مطلب، اولین سوالِ خودم از خودم این بود که آیا من هم می‌تونم لیست مشابه و بلندی از معلم‌هایی که به معنای واقعی کلمه معلم بودن، ارائه کنم؟

جوابم منفی بود و لیستم کوتاه.

بیشتر این لیست هم به معلم‌هایی اختصاص داشت که طی سال‌های اخیر فرصت شاگردی کردنشون رو داشتم.

خیلی دردم اومد.

از این دردم اومد که چطور سال‌ها فرصت شاگردی کردن و یاد گرفتن درس‌های زندگی رو از دست دادم.

شاگردی رو در یاد گرفتن درس‌های رسمی و بی‌خاصیت مدرسه خلاصه می‌کردم.

اگه درسی رو بلد بودم، نیازی هم به معلم نمی‌دیدم.

شاید دانش‌آموز خوبی بودم ولی شاگرد خوبی نبودم.

به قول محمدرضا شعبانعلی عزیز، فرق اصل و حاشیه رو خیلی دیر فهمیدم.

از ۱۲ اردیبهشت تا به امروز، چند بار خواستم با نوشتن حرف‌های مشابه زیر همون پست، بگم که چقدر شاگردِ بدی بودم. ولی هر بار شرم زیاد اجازه این کار رو نداد و نهایتا اینجا رو برای انتشار این حرف‌ها انتخاب کردم.

شاگرد بدی بودم.

ولی خوشحالم که حداقل در این سال‌ها، فرصت شاگردی در کنار کسی رو داشتم که واژه معلم رو برام معنی کرد.

کسی که در کنار معلمی،‌ آداب شاگردی کردن رو به من یاد داد. اون هم نه با حرف، بلکه تماما با عمل و نشون دادن گوشه‌های کوچیکی از مصداق‌های شاگردی کردن.

تازه می‌فهمم خالی بودن لیستم، از نداشتن معلم‌های خوب نیست. مشکل از من بوده که بلد نبودم شاگردی کنم.

دوست دارم به همین بهونه، از یکی از اساتید دوران دانشجوییم یاد کنم.

از دوران دانشگاه خاطره خیلی زیادی از کلاس‌ها ندارم.

تا ترم دوم، طبق عادت قبلیم خوب درس‌ می‌خوندم.

ولی از ترم سوم در یک تصمیم آگاهانه و غلط، انتخاب کردم که درس نخونم.

 با هزار امید وارد دانشگاه شده بودم. ولی خیلی زود متوجه شدم که دانشگاه واقعی با مدینه فاضله‌ای من تصور می‌کردم، فاصله زیادی داره.

تصمیم گرفتم اعتراضم به شکستن شیشه‌ آرزوهام رو با درس نخوندن و قیافه نمی‌خوام گرفتن نشون بدم.

در دانشگاه فقط حضور فیزیکی داشتم. اون هم در حدی که حذفم نکنند. همیشه اولویتم انتخاب اساتیدی بود که حضور غیاب نداشتن.

چند سال بعدی دانشگاه رو هم به همین منوال طی کردم.

یکی از استاد‌های من، دکتر سیدی بود.

معروف بود به سخت‌گیری.

طبق معمول بیشتر از ۴ یا ۵ جلسه از کل ترم رو کلاس نمی‌رفتم.

ولی تو هر کدوم از جلسات، هر جا مطلبی رو متوجه نمی‌شدم و سوالی برام پیش میومد، دستم رو بالا می‌بردم و طبق عادت سال‌های گذشتم، سوال می‌کردم.

نه استاد از منی که چند هفته یک بار سر کلاس‌ها ظاهر می‌شدم انتظار گوش کردن و سوال پرسیدن داشت و نه همکلاسی‌هام.

اون ترم گذشت. رسیدیم به ترمِ آخر.

از قضا پایان‌نامه (لیسانس) رو با دکتر سیدی برداشتم.

روزی که برای اولین بار به دیدنشون رفتم تا درباره پایان‌نامه صحبت کنم، بین صحبتا گفت (نقل به مضمون): “شما با وجود اینکه توی کلاس‌ها خیلی حضور نداری و کلاس‌ها رو هم مرتب نمیای، سوال‌های پخته و به‌جایی می‌پرسی. این نشون میده که توان بالایی برای یادگیری داری.”

برای منی که وضعیت مشخصی داشتم و حتی استادی داشتیم که سه بار به خاطر حضور پیدا نکردن در کلاس‌هاش بدون اصلاح کردن ورقه‌ام، هر بار بهم ۷ می‌داد (و من هم اعتراضی نمی‌کردم)، این حرف خیلی ارزش داشت.

نفر آخر بودن برای کسی که عادت به نفر اول بودن تو مدرسه داشت، راحت نبود، حتی اگه ناشی از انتخاب بود.

ولی حتی شاگرد آخر هم از توجه سخت‌گیرترین استادش کیفور میشه.

اگرچه اون روز‌ها هیچ بویی از شاگردی نبرده بودم، ولی کسایی هم بودن که در قبال نابلدترین شاگردشون هم معلمی‌ کنند.

روز معلم رو به همه معلم‌هام تبریک می‌گم و دست تک‌تکشون رو به خاطر درس‌هایی که ازشون گرفتم و همه درس‌هایی که دادند و نگرفتم، می‌بوسم.

یه بار دیگه این روز به محمدرضا شعبانعلی عزیزم تبریک می‌گم که هم واژه معلم رو برام معنا کرد و بیشتر از اون، نشون داد که چطور باید شاگردی کرد.

روزت مبارک

دیدگاه‌ها

  1. حامد دلیجه

    خوب می نویسی.

    اگر ۱ واحد ازم متنفرهستی، ۱ واحد ازم پست تری.
    اگر ۱۰۰ واحد ازم متنفرهستی، ۱۰۰ واحد ازم پست تری.

    اگر ۱ واحد عاشقم هستی، ۱ واحد ازم پست تری.
    اگر ۱۰۰ واحد عاشقم هستی، ۱۰۰ واحد ازم پست تری.

    باهوش به سختی می تواند به کسی در کره ی زمین توجه منفی یا توجه مثبت بفرستد.
    کم هوش به راحتی به فردی دیگر در کره ی زمین توجه منفی یا توجه مثبت خواهد فرستاد.

    تماشاگران بارسلون به مهاجم بارسلون توجه مثبت می دهند و تماشاگران رئال به مهاجم بارسلون توجه منفی می دهند. چرا؟ چون هردو نشسته اند و سیگار می کشند و تخمه میشکنند.

    درضمن ارسال توجه منفی و مثبت ظاهری خیلی مهم نیست. قبلی مهم هست.
    بعداز خواندن این متن در قلبت کمی عاشقم شدی؟ کمی متنفرشدی ازم؟ یا کاملا تونستی من را ایگنور بکنی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *