وقتی حاشیه پررنگ تر از متن است | تعریف جدید از موفقیت و شکست

پیش‌نوشت: اگر علاقه‌مند باشید، می‌تونید نسخه صوتی این مطلب رو در انتهای این نوشته دانلود کنید. 

وایبر اومد؛

تلگرام اومد؛

اسنپ اومد؛

و هر کدوم با اومدنشون یه سری چیزهای جدید به زندگی ما اضافه کردن.

به خاطر وایبر، گوشی هوشمند خریدیم و به اینترنت مجهزش کردیم (روایت یک مشاهده | از وایبر تا اسنپ).

به خاطر وایبر، اصول اولیه کار کردن با پلتفرم‌های ارتباطی رو یاد گرفتیم و با نرم‌های حضور در این فضای جدید آشنا شدیم. 

وقتی که وایبر رفت،‌ گوشی همراه موند؛ اینترنت همراه موند؛ همه اون چیزایی که یاد گرفته بودیم، موند؛ 

و فقط این وایبر بود که می‌رفت.

ما همه این کارها رو برای داشتن وایبر انجام داده بودیم، ولی بعد از رفتن وایبر،‌ همه اینها موندن.

اسنپ هم همین بود.

با اومدن اسنپ، ما کار کردن با نقشه رو یاد گرفتیم و اعتمادمون به پرداخت اینترنتی بیشتر شد. 

اگه از امروز تا آخر عمرمون هم از اسنپ استفاده نکنیم،‌ چیزهایی که با ورود اسنپ وارد زندگی ما شدن،‌ همراه ما می‌مونند.

ما خیلی وقت‌ها این دستاوردهای حاشیه‌ای رو نمی‌بینیم.

وقتی برای رسیدن به یک هدف تلاش می‌کنیم، موفقیت یا شکست رو در رسیدن یا نرسیدن به این هدف تعریف می‌کنیم و به دستاوردهایی که در حاشیه تلاش برای رسیدن به اون هدف وارد زندگیمون میشن، توجهی نداریم.

مثلا کسی رو در نظر بگیرید که رویای نوشتن یک کتاب رو داره و می‌خواد با نوشتن اون نام و نانی برای خودش دست و پا کنه.

خوب میدونه که نوشتن کتاب کار ساده‌ای نیست و باید روزها و ماها برای نوشتن اون زحمت بکشه. 

ولی این رویا به حدی شیرینه که حاضره برای رسیدن به اون رویا، همه این هزینه‌ها رو به جون بخره. 

شروع می‌کنه به نوشتن. 

یک سال تمام هر روز می‌نویسه. بارها و بارها نوشته‌هاش رو ویرایش می‌کنه و بخش های زیادی از اونها رو از نو می‌نویسه.

از هر کاری میزنه تا بتونه زمان و فرصتی برای نوشتن پیدا کنه و هر چه زودتر رویایی که در سر داشته رو محقق کنه. 

روزی که کار نگارش کتاب تموم میشه و کتاب رو زیر چاپ می‌بره،‌ فارغ از اینکه این کتاب موفق بشه یا نشه،‌ خیلی چیزها وارد زندگی این آدم شدن. 

وقتی نگارش کتاب به اتمام میرسه، ما فقط یک کتاب نداریم. 

شفافیت که ذهن نویسنده درباره اون موضوع پیدا کرده و مهارتی که در نوشتن، بلند نوشتن، مستمر نوشتن و متمرکز نوشتن به دست آورده، حداقل دستاوردهایی هستند که در حاشیه این تلاش حاصل شدن. 

دستاوردهایی که اگرچه کمتر به چشم میان، ولی قابل چشم‌پوشی نیستند و حتی می‌تونند ارزشمندتر از دستاورد اصلی باشند.

محمدرضا شعبانعلی در مطلب چگونه کتاب بنویسیم میگه:

این را با ایمان کامل می‌گویم که اگر نوشتن کتاب را با تمام وجود خود انجام دهید و روزی که کارتان تمام شد کتاب را بسوزانید، شما هیچ ضرری نکرده‌اید. تنها کسی که ضرر کرده مخاطبی است که نعمت و فرصت خواندن کتاب شما را از دست داده است. البته به شرطی که با تمام وجود کتاب بنویسید.

درک این مفهوم،‌ تنها زمانی ممکنه که به دستاوردهای حاشیه‌ای کتاب‌نویسی واقف باشیم. دستاوردهایی که ارتباطی با شکست یا موفقیت خود کتاب ندارند و حاصل فعالیت‌هایی هستند که در مسیر دستیابی به این هدف انجام دادیم. 

راه‌اندازی یک کسب و کار هم همینه. 

ممکنه برای رسیدن به رویای موفقیت و ثروت، دست به راه‌اندازی یک کسب و کار بزنیم.

این هدف ما رو مجبور می‌کنه چیزهای جدیدی یاد بگیریم. باعث میشه دست به کارهایی بزنیم که در نبود چنین هدفی، محال بود انجام بدیم. بارها مجبور میشیم تصمیمات سخت بگیرم و متحمل ریسک بشیم. 

نهایتا نتیجه همین این تلاش‌ها، ممکنه ما رو به رویامون برسونه و موفق بشیم و شاید هم مجبور بشیم تا شکست رو بپذیریم. 

موفقیت ما رو غرق در سرور می‌کنه و شکست ما رو در ماتمی عمیق فرو می‌بره. 

شاید لازم باشه چند ماهی بگذره تا بعد از فروکش کردن هیجان یا آشفتگی این اتفاق، چشممون به دستاوردهای حاشیه‌ای هم بیفته. 

باور دارم که اگه کمی موشکافانه و دقیق نگاه کنیم، احتمالا باز هم به این نتیجه برسیم که حاشیه‌ها خیلی پررنگ‌تر از متن هستند. 

شکست یا موفقیت حال الان ما رو می‌سازند و هیچ کدوم قرار نیست که تا ابد ادامه داشته باشن. این حاشیه‌ها هستند که آینده ما رو می‌سازند. 

دستاوردهای حاشیه‌ای

تعریفی جدید از موفقیت و شکست و هدف

وقتی حاشیه‌ها رو ببینیم، وقتی حاشیه‌ها رو جزئی از متن بدونیم، شاید بشه موفقیت و شکست و هدف رو به شکل تازه‌ای تعریف کرد. 

در این تعریف: 

موفقیت برای من برابره با رسیدن به یکه اون هدف + ۱۰۰۰ دستاوردیه که در حاشیه حرکت به سمت اون هدف وارد زندگی من میشه

شکست هم برابر میشه با این ۱۰۰۰ دستاورد بدون اینکه به اون هدف رسیده باشم. 

تا قبل از این، موفقیت و شکست برای من شبیه صفر و یک بود. 

موفقیت و شکست برای من با رسیدن یا نرسیدن به هدفی که انتخاب کردم، تعریف می‌شد. 

موفقیت یک بود و شکست صفر.

فاصله صفر تا یک (همونطور که پیتر ثیل میگه) خیلی بیشتر از فاصله ۱۰۰۰ تا ۱۰۰۱ بود. 

اگر به اون هدف یا ۱ می‌رسیدم، خودم رو در اوج حس می‌کردم و وقتی شکست می‌خوردم، خودم رو در قعر میدیم. 

در حالی که الان با یک شیفت هزار‌تایی و دیدن این حاشیه‌ها، موفقیت برای من تبدیل شده به عدد ۱۰۰۱ یا مثلا ۱۱۰۰ و شکست تبدیل شده به عدد ۱۰۰۰ .

با دیدن حاشیه‌ها و باور به اینکه خیلی وقتها،‌ حاشیه‌ها پررنگ‌تر از متن هستند، اکثر شکست‌ها میتونند تبدیل به برد بشن.

در این بین، سنگین‌ترین شکستی که می‌تونیم به خودمون تحمیل کنیم، سکونه.

سکون یعنی صفر‌.

در سکون بودن یعنی محروم کردن خود از همه حاشیه‌هایی که حتی در صورت شکست هم،‌ می‌تونستیم به دست بیاریم. 

وقتی در حین نوشتن پیش‌نویس این متن به این تعریف از موفقیت و شکست رسیدم، بارها خودم رو به خاطر همه لحظاتی که در زندگی سکون رو انتخاب کرده بودم،‌ مذمت کردم.

تعریف جدید از موفقیت و شکست

با این نگاه جدید، هدف هم تعریف جدیدی پیدا می‌کنه. 

پیتر سنگه در کتاب پنجمین فرمان میگه:

مهم نیست آرمان شما چیست. مهم این است که آرمان شما چه کار می‌کند.

انگار که اهداف بیش از اونکه مقصد نهایی باشند، بهونه‌ای هستند که ما رو وارد مسیر کنند تا کارهایی رو انجام بدیم که قبلا تمایلی به انجامشون نداشتیم. بهونه‌ای هستند که ما رو به این حاشیه‌های پررنگ‌تر از متن برسونند.

انگار مقصد نهایی، چیزی از جنسه مسیره و این مسیره که ما رو میسازه.

آنچه مرا نکشد، قوی‌ترم می‌کند

با این نگاه جدید،‌ حتی جمله نیچه رو هم جور دیگه‌ای می‌بینم.

 قبلا هر وقت این جمله رو می‌شنیدم، یاد مکانیزم اثر واکسن (هورمسیس) می‌افتادم.

فکر می‌کردم اگه دردی به حدی قوی نباشه که ما رو از پا بندازه، ما با ساختن چیزی شبیه پادتن،‌ برای مقابله در برابر حمله‌های شدیدتر، خودمون رو قوی‌تر می‌کنیم. 

امروز حس می‌کنم این تنها بخشی از این واقعیته.

همیشه هم تقلای ما برای رهایی از این درد‌ها، به موفقیت و ساختن پادتن ختم نمیشه. با این حال بازهم چیزهایی که ما رو نمیکشند، مارو قوی‌تر می‌کنند. 

در این شرایط شاید قوی‌تر شدن ما حاصل دستاوردهای حاشیه‌ای این تلاش‌ها باشن. اگرچه نتونستیم درمانی برای درد اصلی پیدا کنیم،‌ ولی از قِبَل تلاش‌هایی که برای این کار انجام دادیم،‌ در ابعاد دیگه‌ای قوی‌تر شدیم.

مهم نیست هدف ما رهایی از یک درد باشه یا رسیدن به یک لذت. 

هر زمان که چیزی ما رو به حرکت بیاره، میتونیم امیدوار باشیم که از حاشیه‌های پررنگ‌تر از متن، بی‌بهره نخواهیم بود.

امیدوارم این کشف جدید، جرات و شوق رفتن به سمت تصمیم‌های سخت رو بیشتر کنه.

شاید بهتر بود به جای همه این حرف‌ها،‌ این عکس‌نوشته و نقل‌قول زیبا از فرانکلین آدامز رو با شما به اشتراک میزاشتم.

دانلود فایل صوتی وقتی حاشیه پررنگ‌تر از متن است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *