حذف به قرینه مخاطب

هیچ آموخته و درس و حکمتی نمی‌تونه به تنهایی ما رو به موفقیت و رضایت برسونه.

برای رسیدن به چنین اهدافی باید هزار تا نکته رو یاد بگیریم و با هم رعایتشون کنیم.

همه ما اینو میدونیم.

مثلا میدونیم که فقط برنامه‌ریزی کافی نیست. باید علاوه بر برنامه‌ریزی، توان اجرایی این برنامه رو هم داشته باشیم. باید بتونیم انگیزه‌ خودمون رو حفظ و تقویت کنیم. باید بلد باشیم با دیگران چطور رفتار کنیم که همکاری اثربخش‌تری شکل بگیره. 

این لیست خیلی خیلی طولانیه.

کافیه یه سری به سایت‌های نقل قول بزنید. می‌تونید یه لیست چند هزارتایی از خلاصه نکات ضروری برای رسیدن به موفقیت و رضایت تهیه کنید. 

با وجود واضح و عیان بودن این نکته، می‌خوام دوباره بهش اشاره کنم تا دوباره گرفتار تبعات فراموشی اون نشم:

هیچ آموخته و درس و حکمتی نمی‌تونه به تنهایی ما رو به موفقیت و رضایت برسونه.

حداقل در مورد خودم بارها پیش اومده که این نکته رو فراموش کردم.

درس، حکمت یا مهارت جدیدی که یاد گرفتم رو به عنوان مهم‌ترین نکته برای موفقیت لحاظ کردم. جایی ته ذهنم احساس کردم که با یادگیری همین تک‌نکته، زندگیم متحول میشه و چه رویاپردازی‌هایی که نکردم.

کم نبوده دفعاتی که بر اساس همین باور حرکتم در جاده تحول رو آغاز کردم و قبل از اینکه چند قدم بیشتر حرکت کنم، از حرکت واموندم.

مثلا ممکنه یه کتاب ۳۰۰ صفحه‌ای درباره همدلی بخونیم. 

با همدلی آشنا میشیم. مصداق‌هاش رو در اطرافمون می‌بینیم.
نویسنده مصداق‌های رعایت نکردن همدلی رو جلوی چشممون میاره و نشون میده که چه افتضاحی به بار آوردن. 

در طرف مقابل، نمونه‌هایی رو به تصویر می‌کشه که همدلی کار نشد رو شدنی کرده. 

شاید بعد از تموم شدن کتاب احساس کنیم که کل شکست‌های ما هم مربوط به نداشتنه همدلیه و اگه همین یه نکته رو خوب یاد بگیریم، دیگه کار تمومه.

تصمیم می‌گیریم تا بیشتر همدلی می‌کنیم.

ولی همه چی مطابق پیش‌بینی ما جلو نمیره.
هیچ خبری از تحقق وعده‌های نویسنده نیست. احساس باخت می‌کنیم. احساس می‌کنیم که به چیز اشتباهی دل بستیم و نویسنده فریبمون داده. خسته و درمانده برمی‌گردیم.

یادمون میره که نویسنده فرض کرده ما از بدیهیات مطلعیم. 

نویسنده فرض کرده که مخاطب میدونه که همدلی یکی از زیرمجموعه‌های مهارت ارتباطی و هوش هیجانیه. 

نویسنده فرض کرده که مخاطب میدونه که این حوزه‌ها خیلی گستردن و همدلی فقط یک نکته کوچیک در دل اونهاست. 

نویسنده فرض کرده که مخاطب میدونه مهارت ارتباطی با همه گستره‌ای که داره، فقط یکی از اون هزاران نکته‌ایه که باید یاد بگیریم تا شاید با عمل به اونها امیدوار باشیم که به اهدافی که داریم، برسیم.

نویسنده فرض کرده که خواننده در رعایت سایر اون نکات موفق عمل می‌کنه و اگه این یه نکته رو هم رعایت کنه، می‌تونه انتظار بالا رفتن اثربخشی ارتباطاتش رو داشته باشه. 

نویسنده، همه اونها رو به قرینه مخاطب حذف کرده. فرض کرده که مخاطب با علم به این بدیهیات کتاب رو در دست گرفته و شروع به مطالعش کرده.

کم پیش میاد که نویسنده یا معلمی قصد فریب ما رو داشته باشه.

نویسنده تلاش می‌کنه با نشون دادن جنبه‌های مختلف این تک‌نکته، ما رو بیشتر باهاش آشنا کنه. احساس می‌کنه هر قدر که بیشتر به این تک‌نکته بپردازه، احتمال شکل گرفتن یک تصویر شفاف‌تر در ذهن خواننده بیشتره.

نپرداختن به سایر بدیهیات، دلیلی بر بی‌اهمیتی اونها نیست. بلکه دلیلش بدیهی فرض کردن اونهاست. 
پس این نکته نمی‌تونه توجیهی برای بی‌اهمیت فرض کردن اونها باشه. 

حتی اگه این کتاب‌ها و منابع مطالعاتی رو دقیق‌تر بررسی کنیم، ممکنه اشاره‌های متعددی به این فرضیات حذف شده پیدا می‌کنیم.

 ولی معمولا در اون لحظات به حدی در ذوق و شوق این آموخته جدید به سر می‌بریم که سخت بشه به این نکات ریز و حاشیه‌ای و بدیهی که خودمون هم میدونیم، توجه کنیم. ما فقط چیزی رو می‌بینیم که می‌خوایم ببینیم. 

علت این تناقض در افکار ما چیه؟ چی باعث میشه که تا این حد اشتباه بزنیم؟ 

به نظرم یکی از علت‌های اصلیش به انتظارات نادرست ما برمی‌گرده.

برای کسی که تا به امروز کتابی دست نگرفته، خوندن یه کتاب ۳۰۰ صفحه‌ای اتفاق ساده‌ای نیست. خیلی به خودش فشار آورده تا این کتاب رو تا آخر خونده. 
وقتی که یک نفر برای کاری این همه زحمت می‌کشه، انتظار داره پاداشی در تناسب با این تلاش بگیره. ( گوش به فرمان هزینه)

 حتی احتمال زیادی داره که افرادی که اونو به کتاب‌خونی دعوت کردن،‌ تصویر غیرواقعی و رویایی از مطالعه و یادگیری رو برای اون فرد ترسیم کردن و همین انتظار نادرست اونو به خوندن علاقه‌مند کرده.

به همه اینها توهم دانایی رو اضافه کنید که چطور فرد رو در تشخیص اهمیت و قدرت اثر این تک‌نکته‌ها به اشتباه میندازه. 

از طرف دیگه ما ته ذهنمون آرزوی اینو داریم که بالاخره یه راهی پیدا بشه که ما یک شبه راه صد ساله رو طی کنیم. به سمت تنبلی سوگیری داریم. به هر راهی هم که خیلی طولانی باشه، بدبینیم.(رفتارهای ذهن-من نزدیک‌بین هستم)

همه ما می‌فهمیم که این ممکن نیست.
می‌تونیم ساعت‌ها درباره این موضوع سخنرانی کنیم. تجربه‌های زیادی داشتیم که به ما نشون دادن میان‌برها جواب ندادن و قرار نیست جواب بدن.

ولی باز هم تمنای این رو داریم که چنین اتفاقی بیفته. تمنایی که شوقش ما رو به حرکت میندازه ولی خودش رو خیلی سخت به ما نشون میده. میدونه که در میان این همه تجربه و فهم که بر علیه اون در میدان آگاهی موضع گرفتن، نمی‌تونه خواسته‌ها و افکارش رو علنی داد بزنه. یاد گرفته که خیلی آروم و بی‌صدا خواسته‌هاش رو پیش ببره بدون اینکه کسی بفهمه که کی پشت این همه دسیسه قرار داره.

ترکیب این افکار و برداشت‌های نادرست ممکنه اون فرد رو به این نتیجه برسونه که بالاخره میتونه یک شبه به همه آرزوهاش برسه. با گفتن همین یک جمله که “این نکته با بقیه فرق داره”، همه اثرات تناقص از ذهنمون پاک میشن. 

به رسمیت شناختن این تناقض،‌ اولین قدم برای رفع اونه. 

باید قبول کنیم که رفع این تناقض وظیفه خود ماست و نه وظیفه نویسنده‌ها و معملم‌ها.

اگرچه بد نیست هر از گاهی تلنگری هم از طرف اونها زده بشه ولی این چیزی از مسئولیت ما کم نمی‌کنه. 

در گام بعدی نوبت به اصلاح انتظارات میرسه. 

باید تلاش کنیم تا هر چه بیشتر با واقعیت‌ها روبرو بشیم. 

واقعیت اینه که هر کدوم از این ۳۰۰ صفحه‌هایی که می‌خونیم، یکی از اون هزار نکته‌ایه که باید بخونیم و یاد بگیریم. حتی برای بعضی از این نکته‌ها باید چند هزار صفحه بخونیم تا کمی از نفهمی‌مون دربارشون کم بشه. 

یادمون بمونه که بسیاری از این واقعیت‌ها به قرینه‌ی منه مخاطب حذف شدن.

اگر بخواهیم نیمه پر لیوان رو هم ببینیم، این درک نادرست از واقعیت خیلی جاها به کمک ما اومده و با نزدیک جلوه دادن موفقیت، باعث حرکتمون شده. 

به همین خاطر بخشی از مطالب هم به قرینه نویسنده حذف میشن.

اونها میدونن که اگه چهره واقعی حقیقت رو به ما نشون بدن، مشاهده شکاف عظیم بین وضع فعلی و وضع مطلوب، میتونه همه انگیزه ما برای حرکت رو بگیره. 

این یعنی اگه فقط آگاهی رو افزایش بدیم و هیچ اقدام و حرکتی برای بهتر شدن وضعیتمون انجام ندیم، ممکنه از سمت دیگه این بوم بیفتیم و دیگه انگیزه‌ای برای حرکت برای ما نمونه. 

شنیدیم که میگن عالم بی‌عمل مثل زنبور بی‌عسله. شاید بشه این نکته رو هم اضافه کرد که عالم بی‌عمل، نه تنها عسلی تولید نمی‌کنه، به مرور توان تولید عسل رو هم از دست میده. 

احساس می‌کنم بعد از نوشتن این مطلب، درک این گفته که علم و عمل رو دو پای هم میدونه، برام ملموس‌تر شده.

در این مطلب هم بخش زیادی از مطالب به قرینه مخاطب حذف شده. 

همه‌ی چیزی که تا به اینجا مطالعه کردید، در بهترین حالت یکی از صدها هزار نکته کوچیکیه که دونستنش ممکنه کمک کوچیکی باشه در مسیر رسیدن به خواسته‌هامون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *